راز ازدواج و طلاق (1)
۱ - آدمها یا به امید رسیدن به وصال زندگی میکنند و یا به امید گرفتن طلاق. تنهایان به امید ازدواج و وصال و مزدوجها هم به امید جدا شدن و طلاق گرفتن و تنها گشتن. این براستی چه سری است؟
۲- و اصولاً همه زنده ها در نیمه دوم عمر خود به امید مرگ و نیستی قادر به تحمل زندگی هستند.
۳- آدمی در فاصله بین دو اسطوره مطلق سرگردان است: اسطوره تنهائی و یگانگی و اسطوره از خودرهائی و پیوستن به دیگری.
۴- آدمی بین یک بودن و دو بودن سرگردان و مردد است و هرگز قادر به انتخاب نیست و هر بار هم که یکی از این دو را انتخاب میکند و دست به عمل میزند بلافاصله از انتخاب خود پشیمان است.
5- این همان دیالکتیک با خود بودن و با دیگری بودن است خود بودن و دیگری بودن خود بودن و بی خود بودن!
۶- آدمی نه تاب تحمل خود را دارد که خود و با خود بماند و نه تاب تحمل دیگری را دارد که با دیگری و در دیگری زندگی کند.
7- برای خود بودن و برای دیگری بودن: این است که کل عرصه تردیدهای بشری پایان ندارد. تردید بین با دیگری و بی دیگری.
8- البته با خود بودن و در خود و برای خود بودن یک آرمان ذاتی است که جز عارفان کامل به آن نمی رسند و دیگران فقط شعارش را میدهند و نمایش آنرا ایفا می کنند.
۹ - کسی می تواند در خود و با خود زندگی کند که اصلاً دارای خودی باشد و خود باشد. و این مقام انسان کامل است یعنی انسان به خدا رسیده در خود. زیرا آن خود حقیقی انسان همان خداست.
۱۰- و این راز مدنیت و تجمع و گردهمائی و ازدواج و تشکیل خانواده است. یعنی خانواده بعنوان هسته مرکزی تمدن دارای هویتی بی خود است. و لذا تمدن بشری پدیده ای از خودبیگانه و دیوانه است.
۱۱- در هیچ جائی به اندازه حریم خلوت زناشوئی نمی توان شاهد بی خودی و غربت و جنون آدمی بود که چگونه دمادم به همدیگر پناه می برند و میرمند و فحش می دهند و التماس می کنند.
١٢- كل ناز و عشوه و مکر و بازیهای مالیخولیائی رابطه زناشوئی برخاسته از این گریز زن و شوهر از خود به طرف متقابل است و نرخی که برای این پناهنده گی و پناه دادن، هر کسی برای خود قائل می شود.
۱۳- اینست که بچه ها بعنوان مقر این رابطه به بن بست رسیده تبدیل به کارگاه این فرار و قرار و بیگانگی های والدین میشوند.
۱۴ بیقراری انسان در خودش راز ازدواج و مدنیت است.
۱۵- گوئی روح آدمی در خانه تن راهی نمی یابد و اگر مییابد امکان قراری در آن ندارد. در واقع زن و شوهر هر یک بعنوان تن اجاره ای دیگری است . بدنی که طبق قراردادی اجاره می شود. و هرگاه این مستاجر خوبی نبود و در خانه طرف آرام و قراری نیافت و به تخریب خانه تنش پرداخت این قرارداد لغو میشود و هر کسی مجبور میشود به خانه تن خودش رجعت کند و این یعنی طلاق.
۱۶- بنابراین طلاق واقعه بس بزرگی به لحاظ وجودی است که به لحاظ عظمت کمتر از مرگ نیست و بلکه شاقه تر از آن . زیرا انسان امکان فرار از خود را دارد .
۱۷- اینست که آدم طلاق گرفته بمراتب بیقرارتر از آدم مجرد است.
از کتاب مجموعه مقالات عرفانی ص 9
تألیف استاد علی اکبر خانجانی
https://t.me/khodshenasi4/4505