امشب تصمیم گرفتم که برای پسرخاله ام که درباره ی بسته بندی محصولاتش باهام صحبت کرده بود، چند تا طرح بزنم. البته که فرم بسته بندی رو با جستجو در سایت های دیگه پیدا کردم. و امشب هم مشغول ساخت ماکت هاش شدم که بتونم بهش نشون بدم و تویجهش کنم که اگر این فرمی طراحی بشه، چه مزیت هایی داره و بعدا که انتخاب کرد، سر قیمت ها بحث کنیم.
طرح هایی که انتخاب کرده بودم رو روی صفحه مانیتور آوردم. یکی یکی با دقت تماشا کردم و الگویی که می خواستم رو روی کاغذ کشیدم. بعد با قیچی شروع کردن به بریدن طرح ها و بعد هم یکی یکی چسب زدم و هر کدوم که کامل شد، گذاشتم کنار و رفتم سراغ طرح بعدی.
دوباره طرح رو با دقت روی کاغذ کشیدم و بعد با دقت برش زدم. و بعد هم یکی یکی چسب زدم و وقتی آماده شد، گذاشتم کنار طرحی که قبلا آماده شده بود. و به همین صورت، طرح بعدی و بعدی و بعدی...!
مدتها بود که چنین تجربه ای نداشتم. انگار یادم رفته بود که ساختن یک چیز جدید با دست، چقدر فرق داره. چه حس عجیبی داره. چقدر می تونه آدم رو به خودش مشغول کنه و وادارش کنه که ساعتها یه گوشه بشینه و بدون فکر کردن به گذشته و آینده، فقط به حال و به کاری که داره انجام میده توجه کنه.
خوشحالم که بعد از مدتها تونستم این حس رو تجربه کنم. حسی که دوره هنرستان داشتم. عاشقانه کار می کردم، چون برای رفتن به هنرستان با خیلی ها مبارزه کردم. با خانواده ام، با دوست و آشنا. حتی وقتی برای ثبت نام رفتم گفتن که ظرفیت تکمیل شده و دیگه ثبت نام نمی کنن. ولی خداروشکر که با اصرارهام، ازم آزمون گرفتن و وقتی کارم رو دیدن، من رو ثبت نام کردن.
این روزها و حالا که بزرگتر شدم و مسئولیت های بیشتری برای خودم متصور هستم، اکثرا کارهایی رو انجام می دم که بتونم درآمد داشته باشم. بتونم مستقل باشم و کارهایی که دوست دارم رو انجام بدم. و برای رسیدن به اینها، خیلی وقت ها یه سری کارها رو بخاطر پول انجام دادم و یا حتی انجام ندادم. خودم رو از حس عاشقانه خلق کردن محروم کردم.
و امشب به یاد آوردم که چرا دارم کار می کنم. چون من عاشق کارم هستم. عاشق خلق کردن، زندگی بخشیدن و تجربه ی کارهای جدید!
برید دنبال کاری که عاشقش هستید. اینجوری نه دیگه گذشته براتون مهمه و نه آینده. فقط از لحظه حال لذت می برید و برای کاری که عاشقانه انجام می دید، خدا رو شکر می کنید.