یک روزی، یکی بهم گفت که همیشه برای چیزهای کوچک زندگی کنم. برای طلوع آفتاب و غروبش وقتی که خورشید خانم مثل دخترکی خجالتی سرخ میشه و آسمون مثل پاییز رنگارنگه. برای قدم زدن یا دوچرخه سواری درحالی که موسیقی گوشهات و باد موهات رو نوازش میکنه. برای روزهایی که با آدمهایی که دوستشون داری، وقت میگذرونی و باور میکنی که دنیا فقط جایی سرد و خشن که پر از جنگ و فقره؛ نیست و میتونه گاهی قشنگ و لذتبخش باشه.
برای شبهایی که میشه تا صبح زیر نور مهتاب کتاب خوند و بوی کاغذ رو حس کرد، یا سریال موردعلاقه رو تماشا کرد و آهنگ تیتراژش رو زیر لب زمزمه کرد.
برای روزهایی که با حس کردن سرما از خواب بیدار میشی و پرده اتاقت رو کنار میزنی و میبینی برف اومده یا حتی روزهایی که نور تنت رو لمس میکنه.
میدونی به نظر من، زندگی مثل آهنگ شما از ابیه که دلت میخواد تو چشمهای کسی که دوستش داری؛ نگاه کنی و بیتهای ترانه رو براش بخونی، مثل حس گرفتن پنالتی رونالدو توسط بیرانوند، مثل وقتی که عطر بارون با خاک ترکیب میشه و دلت میخواد نفس عمیق بکشی، وقتی که میری اکران مردمی و با بازیگر موردعلاقهت عکس میگیری، وقتی که سیب زمینی سرخ میکنی و میتونی همونجا داغِ داغ بخوری، مثل بوی سنگک کنجدی با لایهای از پنیر و گردو، مثل دیدن خوشحالی تو چشمهای آدمها وقتی بهشون کمک کردی، مثل دیدن آدمهای عاشق، عاشقِ زندگی، کار و عشق.
زندگی همین چیزهای جزئیه، نه چیزی بیشتر.
چیزهای جزئیای که باعث میشن باور کنی که زندگی دربارهی چیه و زنده بودن چه معنایی داره.
#کاربر_ماهزده
#چیزهای_کوچک