Mahla_Ramezan·۳ سال پیشدر بطن زندگیگامشمار گوشیم عدد یازدههزار و چهارصد رو نشون میده. برای یه داروی مهم، بیشتر از بیست تا داروخانه رو گشتم و جواب همهشون "نه، نداریم" بود.…
Mahla_Ramezan·۳ سال پیشديدار با ده سالگیچند روز پیش یه سفر کوتاه رو تجربه کردم که حالم رو بهتر کرد. یکی از روزها که رفته بودیم طبیعت گردی و کنارش کمی کوهنوردی، سعی میکردم از هر چ…
Mahla_Ramezan·۳ سال پیشنامهای برای روزهای سختهمین که این هفته زنده موندی و با غصههات در صلح زندگی کردی، خودش خیلیه. همین که صبحها بدون توجه به حالِ بد شب قبل بیدار میشی و باز هم حال…
Mahla_Ramezan·۳ سال پیشنامههای بیمقصدیادمه گفته بودی دوست داری برات نامه نوشته بشه، میدونی از خیلی قبلش برات هفتهای چند بار نامه نوشتم که قرار نیست هیچوقت برات بفرستمشون؟-یه…
Mahla_Ramezan·۳ سال پیشلمس تلخیِ دلتنگیشبها به تو فکر میکنم، خیلی زیاد. انقدر که چشمهام از سوزش اشک بسوزه و قلبم درد بگیره.گاهی با آدمها از تو حرف میزنم ولی نمیتونم با کلما…
Mahla_Ramezan·۳ سال پیشغمگین و ناتوان+چرا این کت رو پوشیدی؟-"سردمه"این دیالوگ مدام توی ذهنم پخش میشه و به غم آدمهای جنگزده توی هر نقطه از جهان فکر میکنم، به سربازهای بیگنا…
Mahla_Ramezanدرعتیقه فروشی احساسات·۳ سال پیشبیادیروز از صبح تا شب بارون بارید، از اون بارونهایی که میشه زیرشون قدم زد و با عطر ترکیبشدهشون با خاک، مست شد.یادت میاد اون شبی رو که غمگی…
Mahla_Ramezan·۳ سال پیشروزی در زندگی یک جوان معمولیِ ایرانیدیروز اینطوری بود که درسته من کلی کتاب نخونده دارم اما نباید لذت کتابخونه رفتن رو از خودم بگیرم که. یکی از سادهترین و محبوبترین تفریحاتم…
Mahla_Ramezan·۳ سال پیشچیزهای کوچکیک روزی، یکی بهم گفت که همیشه برای چیزهای کوچک زندگی کنم. برای طلوع آفتاب و غروبش وقتی که خورشید خانم مثل دخترکی خجالتی سرخ میشه و آسمون م…