داشتم درس میخوندم که رسیدم به اینجا ...
" فیلیپ پنیل در فرانسه ، ویلیام توک در انگلیس و الی تاد در آمریکا " شروع کردن به درمان های انسانیِ بیماران روانی. همون موقعی که با بیمارای روانی به طرز وحشتناکی رفتار می شد ، کتک میخوردن یا زندانی می شدن ... در واقع تو قرن ۱۹ میلادی سردمدار درمان های انسانی بودن این افراد ...
.
یه لحظه از بُعد مکان و زمان خارج شدم و رفتم تو عالم خیال ! چه اتفاقی افتاده بود؟ دکتر بروئر به دنبال ِحسی که به" آنا او" پیدا میکنه تمام تلاششو میکنه تا درمانش کنه هرچند که جریانش مفصله ولی خب بعدها فروید به دنبال کارای دکتر بروئر ، نظریه های خودشو بیان میکنه و باعث می شه علم روان شناسی تا به اینجا رشد کنه...
پس چه اتفاقی برای الی تاد ؟ پنیل و یا توک افتاده بود ؟
ممکنه مثلا ؛ الی تاد ، خواهر و برادری ؟ معشوقه ای ؟ درمانجویی و یا والدینی داشته که بعد سال ها سالم زندگی کردن، دچار مشکلات روانی شده باشن ؟!ممکنه هر لحظه ای که اونا زجر میکشیدن اونم زجر کشیده باشه ؟! ممکنه تو هر کتابی تو هر شهری از هر استادی دنبال راهی برای نجاتشون باشه ؟! ?چه طور میتونه کسی رو که مدت هاست دوسش داره بسپره به تیمارستان هایی که مثه شکنجه گاهن ؟!?
.
شایدم اینا فقط حاصل تخیلات من باشه ..
ولی فکر کن پزشک هستی و میبینی یکی از عزیزانت داره پرپر میشه و تلاش میکنه خوب بشه ، تو تا پای جون براش تلاش نمیکنی ؟
فکر کن معلمی و میبینی یکی از بچه های دوستداشتنی کلاست با وجود تلاش همیشگیش ، توانایی ذهنی یادگیری افراد معمولی رو نداره ، براش بیشتر وقت نمیذاری ؟
همون طور که تو کتاب قدرت راندا برن (که البته کتاب روان شناسی نیست ) میگه : "قانون اول دنیا ، قانون عشقه ! "
تا دلتون بخواد از این مثالا هست ...
.
ولی من الان دارم به افرادی فکر میکنم که قوانین ، هنجار ها و خیلی چیزای دیگه اذیتشون میکنه، به جای اینکه کمکشون کنه... و البته کسی هم پیدا نشده که عاشقشون باشه .و تا پای جون براشون تلاش کنه .. و یا شاید کسانی که عاشقشونن کاری از دستشون بر نمیاد ...
.
دلنوشته
مهلا فرخزاد