در آن روزِ تاریک مطلق
که آن را سکوتی مطلق فرا گرفته بود
...
در اولین نگاه در وجودم غم غیرقابل تحملی را دریافتم
شعری را میدیدم که فرار بیهودهام را از این ورطه نشان میداد
شعر دیوارهای متروک و بیکس
شعر کامیونهایی که اجساد درختان مرده را حمل میکنند
همراه با وجدانهای افسردهی دیگر مردمان
همه جا زمهریر بود و برودت
یکجور غرق شدن
برای پیدا کردن ذات زندگی
گسیختگی Detachment فیلمیست آمریکایی محصول سال 2011 به کارگردانی تونی کِی با بازی آدرین برودی دربارهٔ نظام آموزشی دبیرستانی. داستانی به شدت تاثیرگذار که روایتگر آشفتگی درونی آدمهاییست که در چرخهی نظام آموزشی گرفتارند و راه گریزی ندارند. در شروع فیلم معلمان مدرسه به معرفی خود و نحوهی انتخاب شغلشان میپردازند. هر کدام از این خردهروایتها در موازات داستان هنری بارتز معلم دغدغهمندیست که به صورت آزمایشی و به مدت یکماه به این مدرسه وارد میشود.
به نظر او بیشتر معلمان فکر میکنند میتوانند تغییری ایجاد کنند، راهنما باشند و پیچیدگیهای زندگی را به بچهها بیاموزند، چرا که خود او از چنین راهنمایی بیبهره بوده. اما دوران سرکشی دانشآموزان به اوج خود رسیده و احترامی برای مدرسه و معلمان قائل نیستند. هنری در این بین خود از دردی درونی رنج میبرد، برای همین میتواند درد مشترک تکتک دانشآموزان و همکاران خود را حس کند. وی به برنامههای درسی توجه چندانی نشان نمیدهد، در عوض نوشتن صادقانه و بینقاب را به بچهها توصیه میکند. خود نیز روزمرگیهایش را مینویسد و معمولا گزینهی انتخابیاش برای هدیهدادن دفتر ثبت خاطرات روزانه است و از کتابچهای که به همراه دارد شعرها و کلمات قصار بزرگان را میخواند. اولین و تنها قانون وی در کلاس این است که اگر نمیخواهید سر این کلاس نیایید. اولین موضوع برای نوشتن نیز این است که «فکر کنید مُردین، میخواید دوست و خانوادهتون در مراسم تشییع جنازهی شما چی بگن؟!» در این سن کدام دانشآموز است که به مرگ و خودکشی فکر نکرده باشد؟! پس از نوشتن استقبال میکنند. جلسهی بعد آقای معلم نامهها را با صدای بلند برای بچهها میخواند، بعضیها بینام و بقیه با نام خودشان، بیهیچ احساس گناهی.
کمکم هِنری اعتماد دانشآموزان را به خود جلب میکند اما برخلاف آقای کیتینگ در انجمن شاعران مرده در انتهای فیلم تحول چندانی در بچهها شکل نمیگیرد، چون همهیشان ناگزیرند به بطن جامعه و نبردهای روزمرگی برگردند. از طرفی آقای معلم نمیتواند علاوه بر مصائب خود، رنج دیگران را بیش از این به دوش بکشد، زخمهایی که حتی فرصت عاشقی را از او میگیرند. پدربزرگ او دوران زوال عقل را سپری میکند و هربار نقبی به گذشته میزند. اما هنری نمیخواهد به گذشته برگردد چون از نظر او هر کدام از آنها به شکلی متفاوت گذشته را به خاطر میآورند. فیلم مانند نامش در آشفتگی غوطهور است اما حس همدلانهی مخاطب را با تمام شخصیتها بیدار میکند. همدلی با همهی شخصیتها؛ شاید به جز والدینی که فقط برای پرخاش و توهین پا به مدرسه میگذارند. درک موقعیتهای دشوار از مدیر گرفته که به خاطر وضعیت بد آموزشی و عدم پیشرفت در آستانهی بازنشستگی اجباریست تا همکارانی که مورد بیاحترامی در مدرسهاند و نادیده گرفته شده در کانون خانواده؛ مردیت دختر هنرمند و کشفنشدهی داستان و پناه بردن نوجوانی خیابانی به هِنری در همان ابتدا که با پرسیدن ?where are you going داستان را به اوج خود میرساند و سرگشتگی هِنری را.
فیلم گسیختگی متعلق به زمان و مکان و گروه خاصی نیست. اغلب ما از گذشته و حتی تا امروز که شیوههای نوین تدریس را در بوق و کرنا میکنند، سیستم معیوب و از هم گسیختهی نظام آموزشی را درک کردهایم و به چرایی آن واقفیم اما مانند همین روایت راه حل درخوری برای درمان نمییابیم.
1. جایی خواندم اگر زخمت را درمان نکنی به کسانی زخم خواهی زد که نقشی در زخمی کردنت نداشتهاند.
2. چون هنری بارتز با دانشآموزان سرکش کلاسش عکس دستهجمعی نداشت، عکس کلاس خودم را بهش تحمیل کردم. من در این دختران چیزی جز زیبایی ندیدم.
3. در روزهای کرونازده برای بچهها انشایی نوشتم و خواندم. فکر کردم بد نباشد اینجا هم بماند به یادگار.