پس از مدتی کار با لپتاپ ۱۳ اینچی مک، نه خیلی زیاد، شاید چند هفته کار روی یک پروژه نرمافزاری، گردن دردهایم شروع میشوند. میدانم که مشکل از پایین بودن زاویه دید و خم شدن گردن است. همواره در زمان کار با گوشی حواسم هست که گوشی را بالا بیاورم و تا حد امکان گردنم را خم نکنم. یکبار پزشک گفته بود که اگر سر در حالت عمود باشد، وزن سر روی شانهها و دیگر عضلات پخش میشود. اما با اندکی خم شدن، تمام وزن آن میافتد روی عضلات گردن. و متاسفانه عضلات گردن آنقدر قوی نیستند که بتوانند وزن سر را تحمل کنند. خیلی زود به آنها فشار میآید و دردشان شروع میشود. مثل دیگر دردها!
سر کار مانتیور خوبی نداشتم. بسیار تارتر از صفحه نمایش مک بود. روشنایی خوبی نداشت و دوست نداشتم از آن استفاده کنم. اما چارهای نبود، گردنم درد میگرفت. یک پورت mini display port به vga خریدم و از آن طریق لپتاپ را به آن وصل میکردم. از لحاظ گردندرد خوب شدم. اما مشکل از گردن به چشمانم انتقال یافت! به دلیل تار بودن، وضوح پایین و روشنایی کم مانتیور، احساس میکردم به چشمانم فشار میآید و خسته میشوند. و به ناچار خودم باید میرفتم سراغ خرید یک مانیتور خوب. اما قیمتها به شکلی فضایی بالا رفته بود و همینطور هم بالا میرفت.
پس از بررسیهای زیاد، بهترین مانیتوری را که با توجه به بودجهام میتوانستم، خریدم؛ مانیتور دست دوم DELL U2412m. وضوح و شفافیت خوبی داشت. از طرفی پایهی آن امکان تنظیم ارتفاع داشت و خب، این برای گردنم خیلی خوب بود. در هر ارتفاعی که میخواستم تنظیمش میکردم.
اما پس از یکی دو روز متوجه شدم چشمانم کمی میسوزد و نمیتوانم به صورت عادی باز نگهشان دارم. مدام پلک میزنم و آب میآمد. تنها راه درمانش استراحت بود. شبها بدون کار با گوشی و یا نگاه به تلویزیون، میرفتم در اتاق تاریک و چشمانم را میبستم و استراحت میکردم.
چندین بار با تنظیمات مانیتور ور رتفم تا شاید درست شود. روشنایی و تضاد (contrast) را کم و زیاد کردم. چیزی که به آن میگویند «دما» (Temprature) را نیز تغییر دادم. حالت گرم، سرد، عادی، و غیره. حتی زدم تا به صورت خودکار تنظیم شود (Auto mode). پسزمینه intellij IDEA را نیز «دراکولا» کردم (همان dark mode یا حالت تاریک). اندازه فونتها را تغییر دادم. خلاصه هر کاری که میتوانستم کردم. اما با همه اینها احساس میکردم چشمانم هنوز پس از چند ساعت کار خسته میشوند و میسوزند.
نمیدانم آیا موارد فوق تاثیری داشتند یا نه. اما دو کار کردم که پس از آنها به نظر مشکل حل شد (و واقعاً خدا رو شکر از این بابت):
پس از این ماجراها، پسزمینه intellij را به حالت سفید و عادی برگرداندم. از شرایط موجود راضی هستم. خدا رو شکر.
بعید میدانم فکر کنید مشکلات سلامتی مهندسان نرمافزار و برنامهسازان (و البته شاید دیگر اقشار پشت میز و کامپیوتر نشین) همینجا تمام شود. همزمان با گردندرد و پس از آن چشمدرد، با مشکل درد زانو هم روبرو شدم.
متاسفانه صندلی شرکت آنقدرها برایم راحت نبود. ارتفاع آن نیز به نسبت قد من (۱۸۴ سانتیمتر) چندان بالا نمیآمد. زمانی که ارتفاع صندلی به نسبت قد فرد کم است، مشکلی پیش میآید. با اینکه فرد پاهایش را روی زمین جا میدهد، به زانو فشار میآید. اگر بخواهم علمیتر توضیح دهم، پای هر انسان طول ثابتی ندارد! در واقع هم کمی (شاید در حد میلیمتر) کش میآید و هم کمی جمع میشود. احتمالاً به دلیل وجود غضروفها لابهلای مفصلهاست. اما چنانچه شنیدهایم، هرچه سن بالاتر میرود، این غضروفها کمتر میشوند. و بدیهی است هرچه غضروفها کمتر شوند، کش آمدن و جمعشدن پاها سختتر میشود.
و به نظر میآید به این دلیل که من در ۳۰-سالگی هستم، غضروفهایم کمی کم شدهاند. به همین خاطر ارتفاع پایین صندلی و در نتیجه جمع شدن پاها بویژه برای طولانی مدت و سر کار، باعث درد زانوها میشود. البته شاید چند سال پیش میتوانستم به راحتی روی هر صندلی با ارتفاعهای گوناگون بشینم. اما الان به راحتی زانوهایم درد میگیرند.
در این شرایط، یکی از راههایی که داشتم، دراز کردن پاهایم به سمت جلو بود. اما آن نیز مشکل داشت. نمیدانم چرا، اما در آن حالت نیز زانوهایم درد میگرفت (الان حس و حال ندارم فکر کنم چرا. ولی باید یک توجیه علمی داشته باشد).
قدیمترها شنیده بودم که زیرپایی خیلی خوب است. با خود گفتم امتحانش کنم. یک بار به صورت اتفاقی زیرپایی یکی از بچههای شرکت را که نبود برداشتم. فوقالعاده بود. اصلاً زانوهایم درد نمیگرفت. اصلا. زانوهایم احساس راحتی داشتند. آن زیرپایی انگار بهترین حالت را برای پاهای من در حالت نشسته روی صندلی شرکت ایجاد میکرد.
پس از چند بار آزمودن زیرپایی دوستم، از مسئولین شرکت خواستم تا یک زیرپایی برایم تهیه کنند. به نظر هزینهی زیادی نداشت. فکر میکردم از همان مدل میخرند. حتی آنقدر شاد بودم که به منشی شرکت گفتم یکی هم برای خانه با هزینهی خودم بخرد.
زیرپایی را خریدند، اما ... زیرپایی قبلی چوبی بود و خاص طراحی شده بود. اما زیرپایی که برایم خریدند از این پلاستیکی-فلزیهای کارخانهای بود. صفحهی زیرپایی روی دو محور قوسدار فلزی قرار میگرفت و متاسفانه به دلیل پایین بودن کیفیت آن، با فشار و حرکت پا صفحهی زیرپایی مدام جلو عقب میشد و سر میخورد. پای آدم رویش ثابت نمیماند و مدام استرس وارد میکرد.
به یک روز که چه عرض کنم، به چند ساعت نکشیده، زیرپایی را گذاشتم کنار. غیر قابل تحمل بود. درد زانویم را بیشتر میکرد. حاضر شدم زانویم را خم کنم و به حالت نشسته روی صندلی بشینم. اما با آن زیرپایی، هرگز!
البته مشکل دیگر زیرپایی این بود که ارتفاع آن کمی بالاتر از زیرپایی دوستم بود و با توجه به ارتفاع کم صندلیام، دوباره به پاهایم فشار میآمد، با اینکه پاهایم را رو به جلو دراز میکردم.
یکی از مسئولین شرکت یک زیرپایی چوبی (کمی متفاوت با زیرپایی دوستم) داشت. پیشنهاد داد آن را تست کنم. آن را هم تست کردم. اما ارتفاع آن زیرپایی نیز کمی بالا بود. و باز دچار زانو درد میشدم.
پس از آزمودن این چند زیرپایی متوجه شدم، هم ارتفاع زیرپایی مهم است، و هم شیبی که دارد. شیب اگر زیاد تند باشد، مچ پا اذیت میشود، و اگر هم خیلی کم باشد، باز خیلی خوب نیست. باید ملایم باشد و البته شاید شیب ایدهآل برای هر فرد کمی متفاوت باشد.
به این فکر افتادم که ابعاد زیرپایی دوستم را اندازه بگیرم و به یک نجاری بدهم برایم بسازند. بالاخره سلامتی مهم است و ارزشش را دارد! و فکر نمیکردم خیلی هم گران شود. اندازهها را گرفتم و دادم به نجاری نزدیک خانه. گفت حساب میکند و زنگ میزند. زنگ زد. و بالاخره گفت میشود ۲۸۰ هزار تومان! بله؟! ۲۸۰ هزار تومن یک زیرپایی؟! دهانم باز ماند! ضمن تشکر و قدردانی فراوان، قطع کردم و به خودم گفتم «یعنی چهار تکه چوب ساده را بریدن و به هم چسباندن میشود ۲۸۰ هزار تومن؟! نخواستیم». زیرپایی که شرکت خریده بود ۳۰ هزار تومن بود و من گفتم حداکثر با ۷۰ ۸۰ هزار تومن تمام میشود. زهی خیال باطل!
راستش در شرایط بد اقتصادی، ارزانترین چیز فکر کردن است! تمرکز و کمی فکر کردم. مساله سختی به نظر نمیرسید. گفتم اگر یک تکه چوب مربعی شکل ساده پیدا کنم و چیزی پشت آن بگذارم که بالا بیاید (مثل یک سطح شیبدار)، قضیه به راحتی حل میشود. خیلی ارزان و ساده. نه؟ در خانه چوب نداشتیم. اما یک مقوای مربعی شکل نسبتاً محکم پیدا کردم. در شرکت چیزی کوچک (یک پایه کابینت خراب) پیدا کردم که از پشت بگذارم زیرش تا ارتفاع بگیرد و مانند یک سطح شیبدار شود.
از نظر ابعادی واقعاً خوب بود. باورنکردنی است. اما مدتها با همان مقوای ساده سر کردم و زانوهایم آنچنان درد نگرفتند. و واقعاً حیف که از این اثر هنری عکسی ندارم. حیف!
البته مقوا کم کم تو رفت و کمرش شکسته شد. یک تکه چوب (در اصل MDF) در انباری خانه پیدا کردم. ابعادش خیلی خوب نبود. اما باز بد نبود. و مدتهاست که با همان سر کردم و فعلا هم میکنم. هرچند، اندکی فشار و درد را همچنان احساس میکنم. بالاخره این متن باید به نحوی ادامه پیدا میکرد و حیف بود همینجا تمام شود. نه؟!
در شرکت از یک برند مشخص، چندین مدل صندلی بود که البته همه شبیه هم بودند و با هم مو نمیزدند. اما ارتفاع برخی از آنها کمی بالاتر میآمد. برخی کمی پهنتر بودند. شاید مثل دوقلوهای افسانهای که ما بعدا فهمیدیم داستانشان چه بوده.
وقتی مشکل صندلی را با مسئولین شرکت در میان گذاشتم، گفتند این صندلیهای شرکت کمی با هم فرق دارند. و به پیشنهاد ایشان صندلیهای گوناگون شرکت را نیز امتحان کردم. اما متاسفانه همانی که الان مدتهاست رویش مینشینم و ارتفاعش هم زیاد بالا نمیآید، به نظرم بهترین صندلی با توجه به فیزیک بدنی من بوده است (البته به شرطی که زیرپایی گرانبهایم زیر پایم باشد!)
البته خودم یک روز وقت گذاشتم و برای دیدن چند مدل صندلی به حسنآباد رفتم. بهترین صندلی که پیدا کردم مدل l72 لیو بود. هم راحت بود و هم پشت گردنی داشت. این مدل و چند مدل دیگر صندلی (از نیلپر) را به مسئولین شرکت پیشنهاد دادم که برایم تهیه کنند. اما خب، متاسفانه قیمتشان بالا بود، و البته همخوان با صندلیهای شرکت نداشت. و احتمالاً شرکت اگر این را برای من میخرید، دیگران میگفتند «چرا برای ما نمیخری؟»
و براستی چه کسی میگوید تحریم خوب است؟ تحریم یعنی همین. وقتی اوضاع اقتصادی بد است، خریدن یک صندلی خوب با کیفیت هم غیرممکن میشود. و صندلی خوب نداشتن ممکن است به قیمت سلامتی تمام شود. به همین سادگی.
و البته شرکت به دلیل گسترش افقی، مجبور شد یکسری صندلی جدید بخرد. اما به نظرم آنها نیز کیفیت مناسب را نداشتند. چرایش را نمیدانم. به نظرم راست میگویند، جنس ارزان گران است.
فعلاً مدتهاست که با همان صندلی کمارتفاع نازنین میسازم. خیلی بد نیست. ولی خب ...
میدانستم و میدانم که تنها راه حل مشکلات فوق خرید تجهیزات خوب و یا حتی درست نشستن نیست. تجهیزات خوب لازم است. درست نشستن لازم است. اما کافی نیست.
راه جانبی که گاهی به آن بها دادهام، ورزش و نرمش کردن بوده است. زیرا معتقدم اگر بدن قوی باشد، تا حدی جلوی این مشکلات میایستد. راستش مدتی که در اروپا بودم، متوجه شدم چقدر مردمان آن سرزمین به ورزش اهمیت میدهند و چقدر بدنهایشان نسبت به بدنهای ما آمادهتر و قویتر است. و یکی از مشکلات من (و شاید دیگرانی همچون من) که باعث بروز چنین مشکلات سلامتی میشود، نداشتن عضلات و بدن قوی و سالم است. بدن قوی تا حدی در برابر این مشکلات مقاومت میکند و راحت دردش نمیگیرد.
به همین خاطر، تلاش میکنم تا هر ۴۵ دقیقه یا ۱ ساعت بلند شوم، و کمی نرمش کنم. نرمشهای گوناگون برای بخشهای گوناگون بدن. نرمشهای مخصوص کمر، مخصوص گردن، مخصوص زانو، حتی نگاه کردن به جایی غیر از مانیتور؛ نگاه به خیابانها، آدمها، ماشینها، دور دستهای بسیار دود گرفته! و یادش بخیر، زمانی از پنجرهی کلاس پیشدانشگاهی، هر روز دماوند را میدیدم.
و برای اینکه در میانهی متن کمی هوایمان تازه شود، یک عکس زیبا با رعایت حق نشر (برداشت عکس از اسنپتریپ):
خودم هم گاهی کوه میروم. بالا رفتن از کوه باعث تقویت قلب و البته عضلات پا میشود. قلب اگر بهتر کار کند، بدن سر حالتر و شادابتر است. بگذریم از اینکه قرار گرفتن در محیط بکر طبیعی، فضای ذهنی-روانی آدم را تغییر میدهد. واقعاً عکس بالا به شما روحیه نداد؟
از یک مربی تربیتبدنی نیز یک برنامه ورزشی گرفتم تا حداقل چند روز در هفته عصرها در خانه ورزش کنم و کمی عضلاتم قویتر شوند. هرچند تنبل شدم و گذاشتمش کنار.
و متاسفم برای خودم اگر گاهی ورزش نمیکنم و به این موارد بها نمیدهم. زندگی کار نیست جوان. زندگی کار نیست (خطاب به خودم!)
از آنجایی که گاهی در خانه کار میکردم، باید تمام معضلات و بویژه معضل صندلی و زیرپایی را در خانه هم حل میکردم. مادرم که از قضیه زیرپایی مطلع بود، یک بار بدون اطلاع من برایم زیرپایی خرید. دستش درد نکند. اما زیرپایی بسیار شبیه زیرپایی بدی بود که شرکت خریده بود. تلاش کردم محترمانه به مادرم بگویم: «این چه زیرپایی است که خریدی؟ ای کاش بهم میگفتی حداقل راهنماییت میکردم»
اما مادرم با هزار امید و آرزو و البته عشق مادرانه برایم خریده بود، و کلی هم گشته بود و بهترین را خریده بود. لبخندی از روی محبت زدم و گفتم دستت درد نکند. بازش کردم و آمادهاش کردم که ببینم چگونه است. جالب بود. این زیرپایی با اینکه خیلی شبیه زیرپایی شرکت بود، اما مشکل جابجا شدن و سر خوردن صفحه را نداشت. صفحه خوب روی محورها سفت میشد و خیلی تکان نمیخورد. فهمیدم که جنسش با آن متفاوت است و احتمالا این اصلتر است. با اینکه ظاهرش همان زیرپایی آشغال بود، اما با کیفیت و خوب بود (آشغال فحش نیست! من حواسم هست ادب را رعایت کنم. اما باید حقیقت را گفت.)
اما خب. در خانه مشکل صندلی هم داشتم. صندلی خانه، یک صندلی خیلی قدیمی بود. چوبی. این صندلی از دروان کودکی در خانهمان بوده است، و شاید قبلتر از به دنیا آمدن من! جفت هم هستند. صندلی دوست داشتنی است. بسیار ساده. البته ابر کفیاش را چند بار عوض کردهایم. واقعاً صندلی خوبی است. اما مشکل این صندلی کوتاه بودن آن نسبت به قد من است. به دلیل همان توضیحات فرا-علمی، زانوهایم تحت فشار قرار میگیرند و در نتیجه درد و درد و درد.
به همین دلیل، از زیرپایی که به خاطرش دست مادرم را میبوسم، نمیتوانستم استفاده کنم و مجبور شدم از همان ابتکارات شرکت استفاده کنم. صفحهی اصلی زیرپایی را میگیرم، زیرش یک تکه چوب کوچک میگذارم تا کمی ارتفاعش بیاید بالا، مثل سطح شیبدار. و با اینکه میتوانم از این اثر هنری عکس بگیرم. نمیگیرم. همینطوری. دوست ندارم. خواننده باید از قوهی تخیل خودش استفاده کند :)
با این همه، خلاقیت کافی نبود و همچنان شرایط خوب نبود. شاید چون ارتفاع صندلی واقعا پایین بود. اما از آنجایی که در خانه کم کار میکردم، خیلی دنبال تغییر صندلی نبودم. گران هم بود خب.
ولی از جایی به بعد تصمیم گرفتم بیشتر در خانه کار کنم و کمتر به شرکت بروم، بویژه به دلیل آلودگی هوای زمستان. در این شرایط، کاری نمیتوانستم بکنم جز خرید یک صندلی خوب با قابلیت تنظیم ارتفاع!
ریسک کردم و تقریبا یکی از گرانترین صندلیهای بازار، یعنی همان I72 شرکت لیو را خریدم. سلامتی ارزشش را دارد! نزدیک ۲ میلیون خرج روی دستم گذاشت. اما هیچ اشکالی نداشت. مشابه این صندلی (یعنی با همین طراحی و ظاهر) را در ممالک خارجه برای مدت زیاد استفاده کرده بودم و هیچ مشکلی با آن نداشتم. صندلی بسیار راحتی به نظر میآمد و با کیفیت.
البته ارتفاع صندلی با اینکه قابل تنظیم بود، کمی پایین به نظر میآمد. متوجه شدم جکش ۱۰ سانتیمتری است و اگر با با جک ۱۲ سانتیمتری تغییر دهم درست میشود. و گفتم جهنم ضرر! مقداری دیگر خرج میکنم و جک صندلی را هم عوض میکنم. و از آنجایی که تعویضکنندهی محترم جک، میخواست جک اصلی را بز بخرد، من نفروختم و نگه داشتم. البته به بز بر نخورد. بز حیوان زیبا و نجیبی است. ما انسانها هستیم که نجابت نداریم. بله!
با خوشحالی و البته سختی، صندلی را آوردم خانه. و با خوشحالی شروع کردم به استفاده از آن. و چقدر این صندلی خوب است! خیلی هم خوشگل است. اما با اجازهی شما کم کم متوجه چیزی شدم. کمرم کمی درد میگیرد. عجب! یعنی داریم؟
بله. متاسفانه داریم. و به همین راحتی من میبازم. و وقتی جیبت خالی شده مگر میتوانی کاری کنی جز فکر کردن؟ حتی اگر خسته باشی، حتی اگر آب یخ را ریخته باشند روی سرت. نه، خسته نشو. یک لیوان آب سرد بنوش. کمی استراحت کن. کمی دراز بکش. کمی نفس عمیق. اصلا برو بیرون. برو سینما. یک فیلم خوب ببین. اجارهنشینهای مهرجویی را ببین و فقط بخند. یک آهنگ شاد گوش کن. قلاش محسن چاووشی را گوش کن. کمی به مادرت یا آن کس که دوستش داری محبت کن. حال دوستانت را بپرس. یک عکس از دماوند ببین. ببین که خلقت خدا چقدر زیباست. زیبایی این دنیا را ببین. ابرها و آسمان آبی زیبا را ببین. و اگر شهر را دود گرفته، چشمانت را ببند و شعر سهراب را با دکلمهی خسرو شکیبایی بشنو. و بشنو که چقدر زیبا میگوید: «و نپرسیم کجایمم، بو کنیم اطلسی تند بیمارستان را» و «گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است، و فزونتر شده است، قطر نارنج، شعاع فانوس». حالت که خوب شد، برگرد و با شادابی و خنده، دوباره فکر کن.
و البته اینجاست که متوجه میشوم، آن صندلی که در فرنگ داشتم، با اینکه ظاهرا مشابه همین صندلی بود، اما همان نیست. خیلی بهتر از آن است. خیلی بهتر. و اینجاست که فرق طراحی و طراحی مشخص میشود. بله. به قول استادم، «وِل دیزاین» دو معنی دارد:، دیزاین خوب، و دیزاین وِل، یعنی طراحی شل، و بیخود، و الکی، و مفتکی، و بی حساب و کتاب، و سرهمبندی شده، و کشکی، و هزاران چیز دیگر. و چه انتظاری داریم از نظام آموزشی که در آن هم استاد کُپ میزند، هم دانشجو؟ از این نظام آموزشی، حتی یک صندلی هم در نمیآید. نخیر، در نمیآید.
کمی فکر کردم تا بفهمم مشکل از کجاست. به جای مهندسان شرکت لیو هم فکر کردم. و متوجه شدم مشکل از دو چیز است:
برای حل این مشکل، یک ایده این بود که چیزی روی فوم بیندازم تا نرمتر شود. مثل یک پتو یا بالش. یا حتی یک کاپشن قدیمی، هر چیزی که نرمترش کند. اما متاسفانه هیچ کدام این ایدهها جواب نداد. یک ایده هم تعویض فوم بود، اما سراغش نرفتم چون به نظر سخت بود.
برگشتم به سراغ صندلی چوبی. چارهای نبود. کمر درد بدتر از زانو درد بود. زانو درد با بلند شدن مداوم و کمی نرمش، راحتتر حل میشود.
ولی باز بیشتر فکر کردم، این بار به جای مهندسان و فوق متخصصان دیگر شرکتهای ایرانی، چون زانو درد هم اذیتم میکرد.
یک نکتهی جالب و مثبت در مورد صندلی لیو این بود که به دلیل ارتفاع مناسب، اصلا دچار زانو درد نمیشدم. اصلا. به خودم گفتم شاید بتوان به نحوی ارتفاع همین صندلی چوبی را بالا آورد. یک چیزی زیرش پایههایش میگذارم. مثلاً یک سری تکه چوب.
دو صندلی را کنار هم قرار دادم و اختلاف ارتفاع آنها را اندازه گرفتم. شاید نزدیک ۵ الی ۱۰ سانتیمتر. یکسری تکه از صفحات MDF که باقیماندهی کابینت آشپزخانه بودند و مدتها در انباری افتاده بودند را جمع کردم و تلاش کردم به شکل وصل پینهای بگذارم زیر پایههای صندلی. و با افتخار، معرفی میکنم، صندلی چوبی مدل الف.۴۸-و.پ:
نخندید! خدا رو شکر خیلی بهتر از قبل شد.
میدانم تحمل این همه درد را ندارید. احتمالا در دل میگویید بس است دیگر. خسته شدیم. اینقدر فکر نکن. و تمام کن این متن طولانی را. چقدر بیکاری؟! برو کمی کار کن که پول داشته باشی و مدام نگویی در اوضاع بد اقتصادی بهترین چیز فکر کردن است.
و هرچند هنوز یک پرده مهم را نگفتهام ولی به احترام شما عزیزان، متن را فعلا همینجا تمام میکنم. با الگو برداری از روش پایان باز در داستانگویی و فیلمسازی.