ویرگول
ورودثبت نام
مهناز صوفی
مهناز صوفی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

الوعده وفا...

قرار بود اینجا رمانمو بذارم، خب پس این پست به عنوان مقدمه، بعدم بریم که قسمت اول رو تقدیمتون کنم...

جرقه ­ی داستان از زمستان 93، با اطلاع از قانونی در رابطه با خانم های دارای معلولیت در ذهنم زده شد. به موازات این موضوع همیشه دوست داشتم اتفاقات، پستی ها و بلندی ها، تلاش ها، شکست ها و پیروزی های زندگی ام را به صورت مکتوب ثبت کنم که تصمیم گرفتم رشته زندگی ام را به رشته حقیقت تلخ آن قانون گره بزنم و عشق آهنی را به نگارش در آورم.

نوشتن رمان برای منی که تا به حال تجربه نوشتن داستان بلند را نداشتم ریسک بزرگی بود ولی از آنجا که هدف مادر اراده است و هدف هایم از ابتدا برایم واضح و روشن بودند به جز چند توقف کوتاه در مسیر شیرین و پر خاطره نوشتن به مشکل خاصی برنخوردم. در طی نگارش داستان با یادآوری خاطرات تلخ و شیرین با شخصیت های داستان گاهی اشک ریختم و گاهی خندیدم و همین اشک ها و لبخندها این داستان را برایم قدر جان عزیز کرد.

و اما اهدافم: شاید فکر کنید جمله ی هیچ سلاحی برٌنده تر از قلم نیست، جمله ای اغراق آمیز است ولی با پیشرفت تکنولوژی و فراگیر شدن شبکه های اجتماعی، شخصا به این جمله ایمان پیدا کردم، به همین دلیل برای اعلام اعتراضم به قانون یاد شده هیچ راهی را موثرتر از نوشتن پیدا نکردم.

هدف بعدی اینکه در طول سی سالی که از خدای بزرگ عمر گرفتم و از همان ابتدا معلولیت، یار جدا نشدنی زندگی ام بوده فهمیدم چقدر تصور جامعه با خود حقیقی من و امثال من فاصله دارد که این فاصله را جز با فرهنگ سازی و توضیح توانمندی ها و چالش های زندگی این قشر نمی توان از بین برد و چه فرهنگی بالاتر از رسانه و کتابخوانی...

تقریبا دو سوم از رمان را قبل از انتشار در فضای مجازی به اشتراک گذاشتم تا در حین نگارش بازخورد خوانندگان را بررسی کنم، در کنار نظرات، انتقادات و تشویق ها، یک سوال بین تمام دنبال کنندگان داستان مشترک بود: «آیا شخصیت های داستان به خصوص شخصیت های اصلی داستان، یعنی مهسان و روزبه و اتفاقات بیان شده در داستان حقیقی است؟» در جواب این سوال با کمی شیطنت (و البته چاشنی خباثت) فقط می توانم بگویم از کسی پرسیدند خربزه می خواهی یا هندوانه؟ گفت هردوانه. نمی دانم، شاید اگر قسمت شد، یک وقتی، یک جایی در موردش توضیح دادم ولی الان لطف و هیجان داستان به تشخیص ندادن حقیقت از تخیل ذهن من است.

رمانمعلولیت
کارشناس ارشد فناوری اطلاعات گرایش تجارت الکترونیک، کمی شاعر، کمی نویسنده، کمی دیوانه... اولین کتاب چاپ شده: عشق آهنی‌
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید