مهناز بارانی
مهناز بارانی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

داستان کوتاه


?برای تو می‌نویسم دخترم،

برای دختری که هنوز ندارم،

برای دختری که در بیست و چند سال پیش گمش کردم،

و برای تمام دخترانی که دوست دارم این نامه به دستشان برسد.

می‌نویسم از زندگی، از عشق، از امید، از شادی و آزادی

که زندگی همان موهای رها در دست باد است و پاهایی که در آب می‌زنی وقتی کنار رودی نشسته‌ای و دست‌هایی که در کودکی سمت آسمان می‌گرفتی تا ابرها را لمس کنی.

که حواست باشد زندگی را و خیالات و رویاها و آرزوهایت را به حساب و کتاب زندگی نبازی و خودت را با متر و معیارهای مزخرف آدم‌ها اندازه نگیری.

که هیچوقت دست دخترکوچولوی قلبت را رها نکنی و نروی گم بشوی لای جمعیت آدم بزرگ‌ها، همان آدم بزرگ‌ها که عصبی و بی‌رحم و افسرده‌اند، که لبخند یادشان رفته، که زندگی را بلد نیستند.

دختر برای خودت زندگی کن. برقص و آواز بخوان. هرجور دوست داشتی لباس بپوش و هرکجا دلت خواست برو.

فکر نکن که فقط با موی بلند و پیراهن چین دار صورتی زیبایی! تو هرجور خودت دوست داشته باشی و دلت بخواهد باشی، زیبا و جذاب و دلپذیری.

نگذار بگویند چون دختری باید فلان جور باشی و فلان جور نباشی. همان جور باش که دلت می‌خواهد.

منتظر عشق نمان. دنبال نیمه‌ی گمشده‌ات نگرد. خودت را دوست بدار و بگذار عشق به موقع به قلبت سر بزند و هروقت سر راهت سبز شد برو دستش را بگیر و بگو دوستش داری.

اگر هم روزی از کنارت رفت، فکر نکن دنیا به آخر رسیده. به آینه نگاه کن و بدان تو هنوز خودت را داری.

تو به دنیا نیامده‌ای که دختر کسی و خواهر کسی و همسر کسی و مادر کسی باشی.

تو به دنیا آمده‌ای که خودت باشی و زندگی را زیر لب مزه مزه کنی و خودت انتخاب کنی که پرنده‌ی دلت در آسمان چه کسی پرواز کند.

دخترم تو مال کسی نیستی جز خودت. اختیار تو دست هیچکسی نیست جز خودت.

و اگر روزی به دنیای اطرافت نگاه کردی و دیدی زن‌ها عادت کرده‌اند جور دیگری زندگی کنند، بدان که مجبور نیستی تو هم مثل همه تسلیم شوی و همرنگ جماعت بشوی‌.

تو می‌توانی ماهی سیاه کوچولویی باشی که یاغی است و راه دل خودش را می‌رود.

دخترم تو یک بار فرصت زندگی داری پس نگذار آن را از دست‌ تو بگیرند و حرامش کنند.

زندگی کن. خودت باش. و خودت را دوست بدار.

و بدان که من هرجور که باشی تو را دوست دارم❤

زندگیدوستدخترمداستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید