انسان در کدام نقطه از زندگی خود احساس رضایت مندی میکند؟!
برای شروع این سوالات رو از خودتون بپرسید:
احساسی که خیلی از ماها مدت زمان زیادی باهاش درگیر بودیم وشاید هستیم حسی مثل عذاب وجدان هست که بهت میگه: هِی داری چه غلطی میکنی تو زندگیت؟!
تو داری خودت رو حیف میکنی!
تواز این آدمی که هستی ، از این وضعی که داری لذت نمیبری!
تو قرار نیست این آدمی که الان هستی باشی چون اگر اینطور بود از خودت راضی و خوشحال بودی ، نه ...
انسان ها همواره در زندگی خودشون سعی بر این دارند که تمایلات و علایق و استعداد های خودشون رو اغنا کنند و تمام عمر صرف طی کردن مراحلی میشه که هر کدوم یک نتیجه لذت بخش دارند و با اتمام هر مرحله آدمی به اندازه یک سطح در شناخت فطرت خودش و زندگی عمیق تر میشه. این مراحل از ابهام و سرگردانی در برهه نوجوانی شروع میشه و بعد تا مدت ها فرد از این شاخه به اون شاخه میپره و به هر حرفه و فنی که به ذهنش میاد یا شرایط زندگی جلوی پاش میزاره ناخونک میزنه و مدام در حال تجربه رخ داد های جدید در زندگیش هست. (هرچند از این شاخه به اون شاخه پریدن یک مرحله الزامی تو زندگی هر آدمی هست.)
بعضی از وقت ها از رخ داد پیش آمده خوشت نمیاد شاید چون مطابق با رسالت وجودی تو نیست و گاهی از یک رخ داد احساس خوبی بدست میاری اما حس میکنی که این اتفاق برات کافی نیست.نمیتونه روح تو رو کامل اغنا کنه، شاید اون اتفاق یکی از مهارت های ذاتی تو باشه اما passion (علاقه ذاتیِ درونیِ سیری ناپذیری که هر چقدر به مصداق عینیش نزدیک تر میشی عطشت برای هر چه بیشتر کشف کردنش موتورت رو آتیش میزنه) زندگی تو نخواهد بود.
حالا یک سوال؟
چرا انسان همیشه در این درگیری فکری به سر میبره که خودش رو بفهمه؟
آدمی با کشف روحیات و شخصیت خودش نسبت به استعداد و پشن وجودیش شناخت بدست میاره و در اون نقطه از زندگی با بدست آوردن وجه اشتراک استعداد، پَشِن و نیاز بازار موفقیت خودش رو رقم میزنه.
هرچند من فکرمیکنم که استفاده از کلمه موفقیت در جمله قبل کافی نیست چون بعد از اقدام به حرکت در مسیرِ وجه اشتراک استعداد، پَشِن و نیاز بازار و کسب نتیجه در این مسیر بعد از تلاش های فراوان انسان در نقطه اوج زندگی خود قرار میگیرد و رسالتِ حقیقتِ وجودِ خود را بروز میدهد و در این نقطه از زندگیِ خود حتی بدون آنکه بخواهد بر زندگی بسیاری از انسان های دیگر تاثیر میگذارد.
بله شما پس از طی کردن تمام این مراحل به بالاترین سطحِ رضایت مندی از زندگی خود میرسید.
حالا شما دیگه تکلیفتون با خودتون و زندگی تون مشخص هست و برای خودتون قوانین منحصر به فرد و ثابتی طراحی کردید و در مورد اولویت های زندگی شک و تردید ندارید. میدونید چی میخواید و و باید چکار کنید تا بهش برسید پس بدون معطلی و هدر رفت وقت از زندگی زیبایی که ساختید لذت میبرید.
مصداق این موضوع زندگی پسر جوانی هست با نام روزبه
دین زردشتی داشت و اهل اصفهان بود.روزبه جوان سرکشی هست که به خانوادش اعلام میکنه که دین زردشت رو نمیخواد چون نمیتونه اون رو بدون دلیل بپذیره، خانوادش به مخالفت باهاش میپردازن تا جایی که زندانیش میکنن اما روزبه از خونه فرار میکنه و به سمت کشور های عربی میره. با ورود به اون کشور اسیر میشه و مدت زیادی از عمرش میگذره. روزبه از وجود پیامبری با نشانه های خاص خبر داره و به دنبال این شخص میگرده، تا اینکه روزی اتفاقی به حضرت محمد(ص) برخورد میکنه و تعقیبش میکنه تا نشانه های پیامبری رو در ظاهر و رفتار حضرت پیداکنه. پیامبر با علم به دلیل رفتار روزبه نشانه ها را برایش عیان میکند و تا روزبه به اطمینان را برساند، بعد از آن ماجرا پیامبر روزبه را از صاحبش میخرد و او را آزادش میکند. روزبه مسلمان میشود و پیامبر نام سلمان فارسی را بر او میگذارد.
سلمان فارسی به مرتبه بسیار بالایی دست یافت که خودتون میتونید در موردش مطالعه کنید.
نقطه عطف زندگی سلمان فارسی پیامبر بود که بعد از مدت زمان زیادی کندوکاو کردن و درد سر کشیدن در سنین میان سالی به او رسید.
پیامبر زندگی تو پیدا کن
صبور باش
اما نزار دیر بشه