زندگی مدام درحال تغییر است. تغییر های بزرگ و کوچک. زندگی مانند دریایی است که در تمامی شرایط تغییر می کند. بالا و پایین می رود و ما اسان ها را هم با خود می برد. اگر یکی پایش پیچ بخورد، دنیا برایش صبر نمی کند. آنقدر همه مشغول حرکتند که کسی حتی متوجه نمی شوند که کس دیگر جا مانده است. تمام روح و روانش جا می ماند. اما مردم می روند بدون آنکه پشت سرشان را نگاه کنند...
آدم ها می آیند و می روند و مثل اینکه ما باید به این موضوع عادت کنیم. هروقت دلشان بخواهد می آیند و بدون آنکه درست همان طور که یکدفعه ای آمده اند، می روند. آن هم نه هر رفتنی رفتنی به بدترین شکل ممکن...
اما مسئله اصلی این است که هم آدم ها با هم فرق می کنند و هم سلقیه شان. هر کسی یک جور می آید و یک جور می رود. قربانی ها هم باهم فرق می کنند. یکی اصلا متوجه آمدن طرف هم نمی شود و وقتی می رود می فهمد. یکی وجودش رو هم با اون فرد می فرستد و یکی خوشحال می شود. یکی منتظر می شود نفر بعدی بیاید. آدم ها هم... یکی یهو میاد یهو می ره. یکی دیر میاد زود میره. یکی دیگه ناراحت میاد خوشحال می ره. یکی دیگه خوشحاله ناراحت میره.
اما دسته های آخر با همه فرق می کنند... از همه بدتراند... میان سالم تحویل می گیرن شکسته تحویل می دن... میان تیکه های شکسته رو می چسبونن و موقع رفتن پاشون رو می گذارن روش و خودشون دوباره می شکننش... جوابشون هم اینه "آخ ببخشید ندیدمت" میان تیکه های شکسته رو می بینن و به آدم کلی وعده برای درست شدنشون می دن ولی... می رن! بله انگار امید دادن یه نیرو برای رفتنشونه... با خودشون فکر می کنن هرچی بیشتر امید بدن، راحت تر می تونن برن. در واقعه برای اونا راحت تر چون جلوی طرف مقابلشون همچین صحنه خوبی از خودشون می سازن که قربانی حتی نمی تونه لعنتشون کنه. راحت می رن و فراموش می کنند. حتی فکر نمی کنند چیکار کردن. خراب می کنن و می رن به همین سادگی...