تو این نوشته میخوام به معرفی ای کاملا جانب دارانه از این کتاب بپردازم.
این کتاب درمورد زیباییه، به طور کلی اگه بخوایم بگیم. شاید بشه گفت هرچی عامل زیبایی توی دنیا هست تو این کتاب گنجونده شده؛ عشق و تراژدی، محبت و شقاوت(این مورد اصلا زیبا نیست ولی خب.) و معصومیت(و پلیدی). به طور خلاصه شما تو این کتاب هر عاملی رو که برای یه تئاتری که هم بخندونت و هم اشکت رو در بیاره همزمان در دویست و چند صفحه داری.
و اما داستان! پیشنهاد میکنم سوای از داستان و اهمیتی که برای خط داستانی قائل هستید دوبرابر توجهتون رو روی صحبت شخصیت ها(البته غیر از هنری چون ممکنه سرتون درد بگیره برای قضاوت درستی و نادرستی حرفاش!) و خود شخصیت پردازی ها و روابط بینشون و یکم رمانتیک ترش کنیم «روح درون داستان» بگذارید.
داستان به طور کلی حول محور یه پسر جوان(زیادی نابالغه برای اینکه «مرد جوان» نامیده بشه.) و البته فوق العاده زیبایی میگرده که تصادفا توی یک مهمونی نقاشی ملاقاتش میکنه و نقاش(باسیل یا بزیل هالوارد) تصمیم میگیره که یک پرتره از این پسر جوان(دوریان گری) رسم کنه. روزی که دیگه آخرای رسم این پرتره است باسیل قبل از اینکه دوریان بیاد تا پرتره رو کامل کنه با یکی از دوستان آکسفوردش ملاقات داره(هنری ووتون) و این ملاقاتی که حینش دوریان گری واردش میشه موجب میشه که باسیل بالاجبار این دوست قدیمی رو به دوست جوان و نابالغش معرفی کنه(خودتون تصور کنید که دیدار یک تازه بالغ و آدمی که حرف هاش کمی نامتعارفه چه نتیجه ای ممکنه داشته باشه.)
در نتیجه این آشنایی و دیدار حین اینکه باسیل عزیزم درحال رسم این پرتره است، هنری و دوریان شروع به گفتگویی میکنند که مغز کوچک و هیجان زده دوریان رو درگیر میکنه. در ادامه این دیدار گفتگویی طولانی تر صورت میگیره که دریچه های جدیدی رو در ذهن دوریان باز میکنه و الا آخر. خودتون برید بخونیدش.
اصلا به قضاوت هایی که درمورد شخصیت ها کردم توجه نکنید؛ شاید باسیل برای شما عزیز و یا دوریان به نظر شما جوان بی مغزی نباشه. بهرحال زاویه دیدها متفاوته!
من این کتاب رو خیلی شخصی سازی شده تر خوندم؛ یعنی چی؟ یعنی اینکه ممکنه از بقیه ای که این کتاب رو خوندن بپرسین که این کتاب چه شکلیه بگن خب درمورد تاثیر گناه روی روح افراد و اینهاست؛ ولی خب من میخوام بگم که هرچیزی که دلتون بخواد تو بطن این کتاب دیدم و بگذارید بگم کلی چیز دیگه جز این نتیجه اخلاقی لوس و بی نمک توی کتاب هست.(البته که اسکار وایلد اتفاقا به زیبا ترین شکل اینو نشون داده ولی خب به نظر من این بی ذوقی خواننده رو میرسونه که فقط متوجه این یک نکته بشه)
من این کتابو ترجمه آقای رضا مشایخی از نشر اشراقی خوندم و همینطور که مشخصه از متن داستان لذت بردم که با ذوق و شوق این همه(یا شاید هم این همه نباشه) در وصفش مدیحه سرایی میکنم.
آه که نصف بیشتر حرف ها و صحبت هایی که دارم ممکنه هرچند کم موجب اسپول داستان بشه ولی خب به همینقدر اکتفا میکنم.
مرسی که خوندید. اگر خوندید. چون من درمورد چیز های مورد علاقم ممکنه یکم ملال آور صحبت کنم ولی خب.