دل ميبُرم دگر من ، از هر چه نا اميدي ست
از هرچه دل سياهي ، از هر چه بي شکيبي ست
دل ميبُرم ز غصه ، از درد دوري يار
از هر کسي که بنشاند ، غم در دلم چه بسيار
دل ميبُرم ز غم ها ، دل ميبُرم زکينه
گر چه دلم گرفته ، زخمي ز زخم دشنه
دل ميبُرم ز حيله ، چون حيله بشکند دل
عشقم شده صداقت ، روشن کند همي دل
دل ميدهم به آنکس ، کو دل دهد به دردم
دل ميدهم به عشقش ، جان نيز بهر او هم
دل ميدهم به آنکه ، من را ز غم رها کرد
من را اسير خود نه ، با عشق آشنا کرد
دل ميبُرم ز دنيا ، وز دار فاني عشق
دل ميدهم به ربّي ، کو هست معني عشق
دل ميدهم به عشقت ، پروردگار عالم
من را ز من رها کن ، آنگه ببين تو حالم
آن دل که خانه توست ، دل نيست دُرّ ناب است
درياب حال دل را ، دل در تب است و تاب است"