"غم های تو دل من ، انگار رفتنی نسیت
انگار جز غم و درد ، احساس دیگری نیست
هر چی زدم خودم رو ، تو جاده های خاکی
آنجا هم ای خدایا ، جز غم کسی دگر نیست
زخمی شده دل من ، از بی وفایی یار
واسه دل شکسته ،جز غم که مرهمی نیست
این دل دگر ندارد ، تاب و توان غم را
بیچاره این دل من ، جنسش که آهنی نیست
بازم شده دل من ، پژمرده و شکسته
انگار که نصیبش ، جز زخم خنجری نیست
گشته عوض زمانه ، رسم مرام و مسلک
رسم محبت انگار ، جز کشتن دلی نیست
گفتم به دل که ای دل ، از بین شادی و غم
شادی گزین که جز این ، ره در مصاف غم نیست
گفتا به من فقط غم ، بغض و کنایه ای هم
شادی جز از برایم ، سمی که میکشد نیست