خوابهایم سپید و شفافند
مثل رویای قابل لمس است
گرچه طبق روایت مرسوم
خواب یک زن همیشه برعکس است
من گرفتار درد بی درمان
سندرومی به اسم نادانی
آن چنان شک احاطه کرده مرا
که نمانده برایم ایمانی
شک به اینکه کجای قصه ی ما
رنگ و بوی فریب را میداد
تف به سیبی که نارسیده و کال
چرخ خورد و به دامنم افتاد
در دلم زخم طعنه هایت هست
چه کسی عاقبت شکستت داد؟
من که درگیر عقل و دل بودم
"نیچه" شلاق را بدستت داد
آینه را گرفته ام این بار
روبروی سیاه افکارم
روی دیوار سنگی این شهر
سایه ای از "سیمون دو بو وارم "
من گرفتار پوچی محضم
یا دچار تهوعی مزمن ؟
زیرو رویم نمیکند دیگر
اتفاق عجیب و ناممکن
تو همان "بورژوای "سرسختی
در دل انقلاب کارگری
با وجود تمام مشغله ها
باز دنبال عشق تازه تری
سهم من از تمام شب این شد:
قرص هایی برای بیداری
آنقدر بی تو خودخوری کردم
سیرم از هرچه عشق و دلداری
آنچه در خواب و در خیالم هست
یک معمای قابل حدس است
جای خالی سه نقطه را پرکن
خواب یک زن همیشه ........
آرزوبیرانوند