"کفن کفن همه ام را به گور پیچیدی
درون سینه تنگم علاقه را دیدی
بدون فاتحه رفتی ، دوباره من مُردم
تو از شکستن این دل چرا نترسیدی؟
تبر تبر به تنم خون بهای تردید است
برای این دل بی طاقتم چه تبعیدی
ز رفتنت به دلم ناله های سوزان است
مکن خزان دل من که پناه و امیدی
قدم بزن به برم در درون قبرستان
نگاه کن به سنگ هایی که تراشیدی
روشن کن و بتاب بر هوای تاریکم
تویی که در هوای دل ، بسان خورشیدی
شرر زدی به دلم ناله ام فراوان شد
به غربت و مِهَن و گریه ام تو خندیدی
نفس نفس دل من شعله های سوزان است
خاموش کن آن شعله و شراره که دیدی
دلم از شوق وصال تو بیابانی شد
اینکه چه آمد سر دل را ز خود پرسیدی؟
از آسمان ها تا زمین شک کن ولی یقین
وقتی نشیند بر دلت مکن تو تردیدی
عشقم برایت در خور و کامل نبود اما
ای کاش نیمه پُر دل را تو می دیدی