گورستانی دور افتادهمردگانی فراموش شدهکورسوی حیات در اینجاتنها درختی است کهنسالو گورکنی پیرکه روزگار جوانی درخت رادر ذهن خواب آلوده اشنشخوار می کندگاهی طلوع چند فانوسغریبانه می ستیزدبا تاریکی مقیم این دورو منتنها مسافر این خاک خاموش