قسمت جدید پادکست آینه برای من خیلی خوب سپری شد چون مراجعم به مسئلهی خودش اشراف داشت و میتوانست از پسِ راهکار دادن و پیاده سازی راهکارهایش برآید و از این بابتِ مراجعِ ایدهآلی برای یک کُوچ به حساب میآمد اما چیزی که در داستانِ مراجعم من را به یاد خودم انداخت، زمانی از زندگیم بود که به بهانههای مختلف (مشکلات واقعی که هر چندوقت یک بار سر و کلهشان در زندگیم پیدا میشد) سری به آموزشهایی که تا به حال تهیه کرده و دانلود کرده بودم میزدم و میخواستم که از آنها کمک بگیرم برای حل مسائلم... اما اِی دل غافل که همین آموزشها تبدیل شده بودند به راهِ فرارِ من از رو به رو شدن با مسائلی که واقعاً باید به آنها میپرداختم.
الان که به زندگیِ قبلم نگاه میکنم میبینم که خیلی از راههای به ظاهر زیبا و تمیزی که انتخاب میکردم درواقع حُکمِ همان راه فرار را برای من داشتند تا به مسئلهی اصلی که در آن مقطع زندگیم نیاز به رسیدگی داشت نرسم و سختیِ تغییر کردن در آن حوزه را به جان نخرم؛ فکر میکنم در حال حاضر هم که دنیای آموزش در این حد وسیع و قابل دسترسی شده و یک جورایی مُدِ جامعهی فعلی ما محسوب میشود، شاید خیلیها دچار تلهای شده باشند که من هم روزی در آن افتاده بودم و در کنار خودم هم افرادِ شبیه خودم را میدیدم و با آنها هم قدم میشدم؛ اصلاً به نظرم خیلیها وقتی دچار ملال در زندگی میشوند انتخاب جدیدشان این است که دورهی آموزشیِ جدیدی ثبت نام کنند تا موقتاً درگیر آدمهای جدید و مباحث چالشی شوند و انرژی بگیرند، اصلاً شاید یکی از دلایلی که خیلی از ما دورهای ثبت نام میکنیم و اوایل کلی تلاش میکنیم و کم کم از فعالیتمان کم میشود همین باشد که این دوره کارکردی که میخواستیم را برای ما داشته! و در برههای از زمان به ما انرژی داده اما الان دیگر به درد نمیخورد چون دیگر تبدیل به مسئولیت شده تا انرژی دهنده، پس کنارش میگذاریم !
این تنبلی، اهمال کاری و کمال گرایی که نُقل مجالس شده شاید واقعاً اینقدر هم لباسهای شیکی به تن نداشته باشد که ما این همه در موردشان حرف میزنیم و شاید اگر لباسهای این سه بزرگوار را کنار بزنیم کودکی را ببینیم که ترسیده، که تجربههایش به او گفتهاند اگر وارد این بازی شود در خطر خواهد بود، پس ما دست به هر کاری میزنیم تا این ترسها را تجربه نکنیم و به جایش هرروز لباسهای شیکتر و بهانههای مُدتری را برای خودمان پیدا میکنیم... به نظرم بهترین راه، شناسایی موانعِ درونی انجام ندادنِ کارهاست؛ هر کدام از ما تجربیات منحصر به فردی از کودکی تا به حال داشته که یک سری از این تجربیات ما را به جلو راندهاند و باعث شدهاند این جایی باشیم که هستیم ولی یک سریِ دیگر از آنها موانعی برای ما ایجاد کردهاند و بخشهایی در درونِ ما مسئولیت بازداشتنِ ما و گول زدنِ ما را به عهده گرفتند تا به سمت خطراتِ احتمالی که ممکن است در کمین ما باشد نرویم و این میشود که ما وارد جلسات درمان و کوچینگ میشویم یا پیش استادان و دوستان مینشینیم و میگوییم که ما واقعاً میخواهیم چنین بشود و چنان بشود اما نمیشود.... بله نمیشود چون تمامِ وجود ما با هم هماهنگ نیست.
پس وظیفهی ما این است که با خودمان شفاف باشیم و برای کمک به خودمان هم که شده حداقل دست از گول زدنِ خودمان برداریم تا واقعاً به دنبال دلایلی باشیم که مانع از رفتن ما به سمتی میشوند که باید برویم؛ اما شاید این وظیفه برای همه راحت نباشد چون همهی ما نسبت به خودمان نقطه کورهایی داریم که اگر آینهای نباشد که آن را به ما نشان بدهد شاید تا آخر عمر هم متوجهشان نشویم و فقط در زندگی درد بکشیم؛ به خاطر دور ماندن از بخشهایی که میخواهیم به آنها برسیم؛ اینجاست که وظیفه داریم دائم خودمان را در آینهی دیگران، مخصوصاً متخصصان، ببینیم و بخواهیم که آنچه در وجود ما به هم گره خورده را به ما نشان دهند.
البته که از هرکسی هم نمیشود چنین درخواستی کرد چون خیلی از آدمها بیمهارت هستند و ممکن است به عزت نفس ما آسیب بزنند، اما حتی اگر هم آنها بیمهارت باشند، باز هم ما میتوانیم با تفکر نقادانه، سِره را از ناسِره تشخیص دهیم؛ اگر درمورد این مهارتها خواستید که بیشتر بدانید در کتاب گردباد رشد ، مفصل درموردشان نوشتهام و شما میتوانید عملیاتی این مهارتها را در خودتان ایجاد کنید.
برگردم به موضوع اصلی، پیشنهادی که برای خودم و شما دارم این است که دفعهی دیگری که سمتِ یادگیری رفتیم، قبل از خرید، این سوالها را از خودمان بپرسیم: آیا از چیزی فرار میکنم؟ آیا قسمت دیگری از زندگیم نیاز بیشتری برای رسیدگی من را ندارد؟ آیا واقعاً این آموزش، برای الانِ زندگی من ضروری است؟ آیا میتوانم تا آخر متعهد باقی بمانم؟
خودآگاه باشید...