Mahshid Haghighat
Mahshid Haghighat
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

تجربه‌ی مشترکِ رنج کشیدن

در قسمت جدیدِ پادکست آینه مهمانی داشتم که عاشقِ آرامش بود و به قول خودش همه چیز را برایش فدا می‌کرد، ابتدا از همین طرزِ فکر افراطی متوجه شدم که احتمالاً توقعات غیر واقع‌بینانه‌ای از زندگی دارد، مثل گذشته‌ی خودم، اما با سوالاتم بیشتر وارد مسئله شدم و معلوم شد که می‌خواهد از شرِ نشخوارهای ذهنیش خلاصی یابد، خب این موضوع به خودیِ خود خیلی عالی است که بخواهیم با کیفیت افکار بهتر، حال خوبی برای خودمان فراهم کنیم اما مراجعم می‌گفت که من از این به هم می‌ریزم که چرا اصلاً این نشخوارها وجود دارند؟!

یادِ خودم افتادم که در همین هفته، هم در جلسه‌ی درمان فردی و هم در درمانِ گروهی، این فیدبک به من داده شد که من هر چیزی را به خودم نسبت می‌دهم و می‌گویم این نباید باشد و سریعاً در پی تغییر برمی‌آیم!خب این هم باز به خودیِ خود بد نیست اما من حالم زمانی بد می‌شد که می‌فهمیدم ای بابا یک مشکل به مشکلات قبلیم اضافه شد و من هنوز قبلی را حل نکرده‌ام، حالا با این همه ناسالمی در خودم چه کنم؟!

بله من و مراجع این قسمتم یک جورایی از اینکه مسئله‌ای در ما هست بیشتر رنج می‌کشیدیم تا دردی که این مسئله در زندگی ما به وجود آورده... یادم می‌آید این قضیه‌ی درد و رنج برای اولین بار در یکی از قسمت‌های سریال اَرو برایم جا افتاد، زمانی که پدرِ تیا آب جوش را روی دست دخترش ریخت (داشت به او آموزش رزمی می‌داد) و گفت که می‌تونی دردش رو حس کنی اما از این که این درد برات به وجود اومده حق نداری رنج بکشی، هنوز جملش در گوشم زنگ می‌زند، feel the pain but not the suffer ، قبلاً در آموزه‌های بودایی و فلسفه‌ی ذن درمورد رنج و درد خوانده بود اما همین یک جمله با من کاری کرد که همه چیز برایم جا بیفتد.

از آن به بعد توجه به این موضوع را در زندگیم جاری کردم و دیدم بله! هم من و هم اطرافیان و آشناها، اکثراً به خاطر این که دردی دارند رنج می‌کشیم و همین هم باعثِ درد بیشتری در ما می‌شود و ما را به سطوح می‌آورد تا از دردمان متنفر شویم و بنشینیم و برای دیگران بگوییم که چقدر این درد دردِ بدی است... اما من از آن به بعد یک لحظه صبر می‌کردم و می‌پرسیدم آیا دردم همینقدری که از آن رنج می‌برم زیاد هست یا نه؟ آیا از این که این درد را در زندگیم دارم ناراحتم یا صرفاً درد کشیدنِ طبیعی را تجربه می‌کنم؟ و معمولاً جوابم خیر است و با همین آگاهی تمرکزم را صرفاً بر حس کردنِ درد می‌برم و نه این که چرا به وجود آمد و ای کاش که نبود و ... می‌دانید، درد مثل یک موجودی در ذهن است که احساساتی و حساس است و اگر حس کند شما از او بدتان می‌آید گریه می‌کند و پایش را به زمین می‌کوبد، و همین هم طبیعتاً باعث می‌شود شما بیشتر حسش کنید و رنج بیشتری هم بکشید...

شاید باور نکنید اما با همین تغییرِ دیدگاه، خیلی از دردهایی که قبلاً داشتم یا جدید در زندگیم به وجود می‌آیند کمتر شدند (به جز همین رنجی که بهش آگاه نبودم) و حتی به سرعت ناپدید می‌شوند، گاهی هم هستند و من هم با آن‌ها می‌مانم ولی این بار با آرامش، بدونِ سر و صدا، با پذیرش... البته اگر دردم قابل حل باشد که حتماً برای حلِ مسئله اقدام می‌کنم.

برگردم به همین رنجِ جدیدی که به تازگی به وجودش آگاه شدم، تصمیم گرفتم با خودشفقتی بیشتری با خودم و زخم‌هایم رو به رو شوم و توقعم را از خودم پایین بیاورم و نخواهم که همه چیز را باهم و به سرعت در خودم تعمیر، تصحیح یا سالم کنم؛ تصمیم گرفتم خودم را با جریانِ زندگی عادی هماهنگ کنم و در این بین هر بار روی یکی از زخم‌هایم مرهم بگذارم تا شفا پیدا کند؛ تصمیم گرفتم به خودم حق بدهم اگر هرطورِ ناسالمی که هستم! و به خودم فرصت زیادی برای التیام یافتن بدهم و نه فرصتِ ماکروفری! اما خب همه می‌دانیم که از تصمیم تا عمل راه زیادی است و من تازه اولِ راهم، امیدوارم بتوانم به تصمیماتم، کم کم جامه‌ی عمل بپوشونم...

شما با خوندن این متن به چه آگاهی درمورد خودتون رسیدید؟ دوست دارم باهم درموردش حرف بزنیم...

کوچینگرنجروانشناسیبهبود فردیروان درمانی
سلام من مهشید حقیقتم، کسی که دغدغه‌ی اصلیش بهبود، رشد و توسعه‌ی خودشه و در این راه دوس داره به دیگران هم کمک کنه. اولین خروجی اصلیم هم کتاب گردبادِ رشد هست که خوشحال میشم بخونید و نظراتتونو بهم بگید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید