دقیقا یادم نیست، اما فکر کنم دوم، سوم عید بود که به نیما شفیع زاده تکست دادم نیما این کارتیمی، کارتیمی که میگن دقیقا داستانش چیه؟
میخوام از زبون تو بشنوم.
تا این جا رو داشته باشین،
دوستی من و نیما به پنچ سال قبل برمیگرده؛ همون روزای اول تاسیس گروه بازاریابان محتوایی، همیشه این حجم از اشتیاق نیما برای یادگرفتن؛ یاد دادن، و تاثیرگذاری برام جذاب بود، نیما تو این اکوسسیتم از معدود کسانی بود که هدف داشت، آرمان داشت، دوست داشت و دشمن هم همین طور زیاااد... اما این چیزا براش مهم نبود اون قطاری بود که میرفت بی خیال و بی اعتنا به سنگها و حالا چند سالیه که به هدفاش رسیده اونم چه جوررر. اره نیما بچه پرورویی بود که از رو نرفت و از این ویژگیش خیلی خوشم میااد
و خب برای کمک خواستن، چه کسی بهتر از کسی که رزومه ش پره از ردپاهای اثربخش تو استارتاپای مختلف و بزرگ
خلاصه نیما هم که همیشه مرام میذاره و هیچ وقت حداقل در برابر من از لید کردن دریغ نمیکنه سریع حواب داد؛ اکی هستم. یه جلسه میت کلندر میکنم و...
نمیخوام لحظه به لحظه اون جلسه قشنگ رو براتون روایت کنم چون خیلی مسائلش در کانتکست من معنا میده اما اما، دریافت های من از صحبت های نیما به دردتون میخوره، پس بریم ببیینم چه گذشت:
اول اینکه، کار تیمی، اساسا یعنی چی؟
یعنی توجه تو به اعضای تیمت به طور موثر
حالا این یعنی چی؟
یعنی تو نمیتونی بدون در نظر گرفتن علایق، خواسته ها و دغدغه های هم تیمیت توقع یه همکاری دلنشین رو داشته باشی
تو باید اون رو ببینی با وجود تمام نگرانی های شخصیش، با وجود تمام خواسته هاش
تو باید اون رو با تمام وجود درک کنی و همدلش باشی و بعد پرونده تسکها و کارها رو باز کنی...
بحث ارتباط خیلی تو دنیای روانشناسی پیچیده ست و پرداختن بهش کار من نیست، گاهی ماها فکر میکنیم که تیمورک واقعی یعنی دور هم جمع شدن تو کافه، سفر رفتن، دورهمی... نه نه اشتباه نشه، این ها ابزارهای ارتباطی ما با همتیمی هامون هستن
ما باید کنار هم جمع بشیم که هم رو بشنویم و از حال دل هم باخبر باشیم البته نه فقط غصه ها بلکه بدونیم هم تیمی من با چی خوشحال میشه از چی سرکیف میاد... ناسلامتی هشت ساعت کاری کنار همیم، ماها میتونیم سوپر پاور هم باشیم، وقتی هم که حالمون کنار هم خوب باشه، تسک که سهله، بزرگترین مسئله ها رو کنار هم حل میکنیم.
باید گاهی سرمون رو از کتابها بیاریم بیرون، به چشمای هم نگاه کنیم، و بهم نشون بدیم که من حواسم به تو هست، تویی که قراره بخشی از پازل کار من باشی، اول از همه مهمه که چشمات برق بزنن، دلت گرم باشه بقیه چیزا خودش ردیف میشه، پازل این جوریه که کامل میشه...
بله توجه، توجه خیلی مهمه، این نیاز رو باید درک کنیم، به رسمیت بشناسیم و در خودمون و بقیه برآورده ش کنیم، کار سختی نیست اگر کمی از خودمون بگذریم، اگر مثل یه کودک به دنیا نگاه کنیممم…..
این ها بخشی از برداشتهای من از صحبتهای اون روز نیما بود که عجیب چسبییید و شاید براتون جالب باشه که من و نیما این طوری دیل کردیم که به جای پرداخت هزینه منتورینگ، من راوی جلسه هامون باشم تا بتونم این هینت-های شگفت انگیز رو برای کسایی به اشتراک بذارم که تیمورک دغدغهشونه، دغدغه واقعیشونه!