دختر مهتاب
دختر مهتاب
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

استامینوفن کدئین


چون به درجه ی دانش آموختگی از دانشگاه نائل بگردیدندی ، مادر مرا فرمان بداد که چه بنشسته ای و برخیز و به خیل خدمتگزاران به مردم کشورت بپیوند و ما نیزکه بی اندازه برای پیوستن به این خیل عظیم خدمتگزاران مشتاق ببودیم ، اطاعت امر کرده و در جست و جوی شغلی بسی در خور خدمتگزاریکه در شان ما نیز ببودی ، ایران و توران را به زیر پای نهادندی ، گاه به پایتخت بیامدندی و در آزمون استخدامی صنعت نفت شرکت بکردندی که اسمش آب از دهان هر کس و هر ناکسی به راه انداختندی و گاه در آزمون استخدامی علوم پزشکی شرکت بکردندی که شنیدن اسمش لرزه بر اندام بدخواهانمان انداختندی ....

روزها از پی هم گذشتندی که روزی از روزها ، مادر با شادمانی ما را فرا بخواندندی که مژدگانی بده که از فلان اداره تماس بگرفتندی و خواهان استخدام تو بودندی .

ما نیز شادمان به سوی اداره مذکور تاختندی و در مصاحبه حضوری شرکت بکردندی و به سوی خانه بازگشتندی و روزهای زیادی در انتظار به سر بردندی که کی حُکم استخدامی ما را صادر بکردندی ... انتظار به پایان رساندندی و مجددا برای پشت سر گذاشتن خان هفتم ما را فرا بخواندندی ....

در حالی که اشک شوق جهت خدمت به مردم در چشمانمان حلقه بزندندی بپرسیدم : آیا به راستی این خوان آخر خواهد بود ؟ پاسخ بداد : آری ! دل قوی دار که پیروزی نزدیک است لکن باید به شرق و غرب استان و شمال و جنوبش بروی و از بیمارستان و تیمارستان ، دبستان تا دبیرستان و دانشگاه ، کلانتری و آزمایشگاه عدم اعتیاد گواهی نامه ای بیاوری بس معتبر و خیالمان را بابت حقوق فراواااانی که زین پس بر جیب تارِ عنکبوت بسته ات خواهیم ریخت راحت بکردندی . ما نیز قول شرف بدادیم که از همه ی مراکز موردنظرشان گواهی نامه ی معتبری خواهیم آورد که همگی بر اینکه ما بچه ی خوبی ببودندی شهادتی معتبر دهندندی.

این چُنین شد که دست افشان و پاکوبان، شرق و غرب و شمال و جنوب شهرمان را با پای پیاده گز بکردندی چرا که آن روزها نه اسنپی بود نه تپسی و نه هیچ چیز دیگر ....

ناگفته پیداست که خان آخر ، خود هفت خان دیگری بود ... فردا خان هفتم از خان هفتم ببودندی و آن نیز رفتن به آزمایشگاه عدم اعتیاد ببودندی .

صبح کله سحر آماده بگشتندی و خود را به آزمایشگاه عدم اعتیاد رساندندی و آنجا جفت جفت مرغ های عشق را بدیدندی که برای آزمایش پیش از ازدواج آمده بودندی و ما تنها سینگل آن جمع ببودندی ... خود را دلداری بدادندی که دل قوی دار که قرار است به استخدام اداره ی دولتی درآمدندی و در پایان ماه حقوق قلمبه ای بستاندندی ..... آهی کشیدندی و خود را به مسئول پذیرش رساندندی که آیا به قیافه ی من می خورد که معتاد باشدندی ؟؟؟ و او بگفتا به قیافه تو نیامدندی که پول این چیزها را بداشتندی! ... قیافه ای مظلوم به خود گرفتندی و بگفتم : براستی انصاف است که تنهایی در جمع این مرغان عشق باشدندی ؟ بر من منتی نهادندی و ما را در جلوی صف بگذار که بی شک پس از انجام آزمایش بر تو ثابت بگردندی که من معتاد نبودندی ... مسئول آزمایشگاه که آن هنگام در بخش پذیرش حضور بداشتندی و خود از خوبان روزگار بود سری تکان داد و گفت : چُنین خواهم کرد و خون تو را پیش از همه به دستگاه خواهم داد . برو و ساعتی که بُگذشت بازگرد .

نفسی تازه کرده و برای انجام کاری برفتم و ساعتی بعد ببازگشتم... با لبی خندان به سوی مسئول پذیرش شتافتندی.... سری تکان بدادندی و سکوت بکردندی و مسئول آزمایشگاه را فرا خواندندی ... گویا مرا به جا نیاوردندی ... مسئول آزمایشگاه بپرسید : آیا مرض دارندی ؟ با چشمانی گرد شده در دل بگفتم : خودت مرض دارندی ! آب دهانم را قورت بدادندی و بگفتم : بیمارستان و تیمارستان بر سلامت من گواهی بدادندی و مستندات آن موجود بباشدندی ... حرفهایم را نشنیدندی و ادامه بدادندی : آیا چند روز قبل گرفتار درد و مرضی چیزی نشده ای؟ چند روز قبل را به یاد آورندی که باکتریهای استرپتوکوکی به گلوی مبارکمان حمله ای کرده بودندی ناجوانمردانه و ما نیز به شیوه ای بس نیکو که همان به هیچ جا گرفتن باشد با آنها مقابله بکردندی و هیچ دوایی را استفاده نکردندی ..... مسئول مربوطه بر چشمانم زل بزندندی و بگفتا : پس از برای چه آزمایش عدم اعتیادت مثبت است ؟

دنیا بر سرم خراب بگشتندی و به یاد آوردندی که دی شب که از دردِ کمر و پا ناله و فغان سربدادندی ، نیمه شب از خواب بیدار گشتندی و از برای رعایت حال اهل خانه ، در تاریکی کورمال کورمال به مطبخ وارد گشتندی و آنجا مُسکنی از برای تسکین درد جست و جو کردندی و چون فشار درد بسیار بوده آزمایش فردا را فراموش بکردندی بکل ! ... به ناگاه احساس بکردندی که کسی از پشت سر سنگی به سر مبارکمان زده و فرار کردندی ... فریاد ازکی ! ازکی ! سربدادندی که هیش کی آنجا نبودندنی و افاقه ای حاصل نشدندی!

به تضرع روی آورندی که ای شیخ بزرگوار ! درد بر من چیره گشتندی و از برای تسکین "استامینوفون کدئینی" ناچیز بخوردندی ! و گرنه ما را چه به این حرفها و اعتیاد . فریاد بر آورندی : چه گفتی : استامینوفون ؟ آن هم از نوع کدئینش ؟ شش ساعت قبل از انجام آزمایش ؟ چه کرده ای ای نابخرد !

زانو بزندندی و به اشک و لابه ای که دل هر بیننده و شنونده ای را به درد آورندندی، روی آورندی و بگفتم : خون ناقابل من چه ارزشی بدارد ؟ آزمایشی دیگر از من بستان و مرا رو سفید گردان!

فریاد برآورندی که خاموش ای نادان ! می خواهی ما را از نان خوردن بیاندازندندی ! نمی دانی که ما ماموریم و معذور ! حال به بانک روبه روی آزمایشگاه برو و قبضی دیگر بستان و پولی دیگر از برای جریمه بپردازندی تا آزمایشی دیگر انجام بدادندی که ثابت شود که این مثبت شدن از جهت مصرف دارو ببودندی و نه مواد مخدر .

پ .ن 1: بله دوستان ! من ساعاتی قبل از انجام آزمایش عدم اعتیاد به اشتباه ! قرص استامینوفون کدئین خوردم وبرای سالیان درازی درس عبرتی بودم برای سایرین . و برای سالها کارمند شرکتی بودم با حقوق اندک!

حال خوبتو با من تقسیم کناستامینوفنبی سلیقه هاآزمایش عدم اعتیاددختر مهتاب
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه / هیچ چیزش بجز از وصل تو خشنود نکرد...خدایا ! خودت منو بپذیر.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید