دانیال به همراه چند تا دیگه از دانشجوها وارد اتاق شدند و دانیال شروع به پرسیدن سوال کرد. اما فقط سوال کردن نبود ! این سوال پرسیدن همراه با بی مزه بازی بود!!! حرصم گرفته بود ! نمی تونستم بی خیال بی مزه بازی ش بشم . با لحنی جدی گفتم : آقای یوسفی ، احیانا دیشب زیاد خیارشور نخوردی؟ ... زد زیر خنده و با خنده گفت : خیر ! دیشب در کُمُد خوابیدم! .... با گفتن این جمله بقیه دانشجویانی که در اتاق بودند ریز ریز خندیدند!!!
متوجه ارتباط بی مزه بازی های دانیال و خوابیدن در کُمُد نشدم! از طرفی کنجکاو بودم تا بدونم منظورش چیه! در حالی که سعی داشتم تعجبم رو پنهان کنم با لحنی جدی پرسیدم : چه ربطی داشت؟؟؟
دانیال جواب دادم : تو کمد خوابیدم دیگه!
_ خُب؟
_ کُمُدی شدم!
_ ؟؟؟
_ کُمُدی .... یعنی کُمِدی ... کُمِدین شدم !
پ . ن 1 : داستان واقعی و بخاطر رعایت حریم خصوصی از اسامی مستعار استفاده شده است.
پ . ن 2 : در حال حاضر من در محل کارم پیشینم شاغل نیستم و به همین دلیل،حالا می توانم خاطرات را منتشر کنم.
پ . ن 3 : نقل یک خاطره یا داستان،مثل نشان دادن یک تکه از پازل از بین هزاران تکه ی پازل هست. در هیچ شغلی و هیچ محیط کاری شرایط همیشه گل و بلبل نیست!!! پس با خواندن این خاطره چنین تصوری نداشته باشید و با دیدن تنها یک یا چند تکه از پازل کل تصویر را قضاوت نکنید! بیش از خاطرات خوب، در محیط کار قرار است با انواع و اقسام ماجراهای نه چندان خوب مواجه شوید.
پ . ن 4 : اگر دانشجو هستید امیدوارم در کُمُد نخوابید و در مصرف خیار شور هم زیاده روی نکنید! 😎