این تکالیف خرواری به دو بخش تقسیم می شد : بخشی که در مدرسه باید انجام می شد و بخش بزرگتر که باید در خانه انجام می دادیم.
در عالم بچگی گاهی تراش ، پاک کن یا مدادمان را خانه جا می گذاشتیم و در حالت بدتر ! گم می کردیم و ما می ماندیم و کاسه ی "چه کنم" بدست با خروار تکالیفی که قرار بود تا پایان فقط اداری مدرسه ! تمام شود.
چاره این بود که به همکلاسی ها رو بزنی ! نسل ما همه چیز را سخت بدست آورده بود و به این راحتی ها نمی توانست چیزی را با کسی به اشتراک بگذارد و یا قرض بدهد ! (حداقل برای من فضا به این صورت بود)
برای قرض گرفتن لوازم التحریر از همکلاسی ها ، احراز شرایطی لازم بود به مثابه آزمونهای استخدامی ادارات دولتی و خصوصی!
اولین سنجه داشتن محبوبیت در بین بچه های کلاس و مدرسه بود و صد البته که این سنجه ارتباط نزدیکی با شرایط اجتماعی ، مالی و خانوادگی داشت!
اگر محبوبیت نداشتی حداقل باید اعتباری می داشتی ! اعتباری که به این سادگیها به دست نمی آمد ! باید ثابت می کردی که در حفظ امانت کوشا هستی و گرنه سابقه ات که خراب می شد هیچ بچه ای هیچ چیزی بهت قرض نمی داد !
شرایط در مورد "مداد" سخت تر هم بود ! اگر قرار بود مداد قرض بگیری ، قرض دهنده برای قرض گیرنده شرط و شروطی می ذاشت ! مهم ترین شرط این بود که در هنگام استفاده از مداد قرضی حق تراشیدن مداد را نداری! حالا اگر کسی کمی منصف تر بود مداد را می تراشید و بعد منع تراش را صادر می کرد...
توی عالم بچگی رفتار بچه ها برام عجیب بود ! چه اینکه همه ی ما حتی برای یک بار هم که شده جایمان عوض شده بود ، همه ی ما هر دو جایگاه "مداد قرض دهنده" و "مداد قرض گیرنده" را تجربه کرده بودیم ، چرا نمی توانستیم کمی با هم مهربان تر باشیم؟
چرخ روزگار گذشت و گذشت تا نوبت به من رسید که در کسوت والای "مداد قرض دهنده" بخشش و لطف بی انتهای خودم را به رعیت همکلاسی ها نشان بدهم !🤣 ... خیلی خوشحال بودم ... نه چون به چُنین مقام والایی رسیده بودم 😅 بلکه قصد داشتم روش متفاوتی در نظر بگیرم و جو کلاس را تغییر بدهم ... مداد را قرض دادم و شرط مذکور را برداشتم و خطاب به همکلاسی ام گفتم : " هر وقت لازم داشتی مداد را بتراش ".
خوب فکر می کنید در چه اتفاقی افتاد ؟؟؟؟؟
و.......
"دختر مهتاب" هنوز از قوانین نامهربانانه تعجب می کنه ، "دختر مهتاب" هنوز دلش می خواد چرخه های اشتباه رو بشکنه ... "دختر مهتاب" هنوز هم قانون "منع تراش" رو لغو می کنه و چیزی که تحویل می گیره ، شوکه ش می کنه .... خلاصه اینکه ، "دختر مهتاب" هنوز احمقه .....
معلوم الحال : آقای دست انداز ، اجازه می دید زیر پست های شما تبلیغ کنیم ؟
آقای دست اندازه : سهم من چند درصده ؟
معلوم الحال : صفر .
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
دختر مهتاب : عجب ! عجب ! .... دنیا هنوز همون جوریه ...
فقط یه سوال دارم، در شهر محل سکونتتون عطاری جهت خرید خاکشیر هست ؟؟؟
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
شونصد بار پست رو ارسال کردم و هر بار که اومدم ویرگول یه بخشی ش نبود و ویرایش زدم !