می خوام خاطره ای از دوران تحصیل در دبستان براتون تعریف کنم ... جونم براتون بگه که اون موقع ها اینترنت نبود ، چیزی به اسم سرویس مدرسه نبود و هیچ پدر مادری بچه ش رو به مدرسه نمی برد! آخه یکی دو تا نبودیم که ! 😅خبری از لوازم تحریرهای فانتزی و برندهای آن چنانی هم نبود .... ولی تا دلتان بخواهد تکلیف بود ! آن هم خروار خروار و هیچ پدر مادری به هیچ معلمی هیچ اعتراضی نداشت!
این تکالیف خرواری به دو بخش تقسیم می شد : بخشی که در مدرسه باید انجام می شد و بخش بزرگتر که باید در خانه انجام می دادیم.
در عالم بچگی گاهی تراش ، پاک کن یا مدادمان را خانه جا می گذاشتیم و در حالت بدتر ! گم می کردیم و ما می ماندیم و کاسه ی "چه کنم" بدست با خروار تکالیفی که قرار بود تا پایان فقط اداری مدرسه ! تمام شود.
چاره این بود که به همکلاسی ها رو بزنی ! نسل ما همه چیز را سخت بدست آورده بود و به این راحتی ها نمی توانست چیزی را با کسی به اشتراک بگذارد و یا قرض بدهد ! (حداقل برای من فضا به این صورت بود)
برای قرض گرفتن لوازم التحریر از همکلاسی ها ، احراز شرایطی لازم بود به مثابه آزمونهای استخدامی ادارات دولتی و خصوصی!
اولین سنجه داشتن محبوبیت در بین بچه های کلاس و مدرسه بود و صد البته که این سنجه ارتباط نزدیکی با شرایط اجتماعی ، مالی و خانوادگی داشت!
اگر محبوبیتنداشتی حداقل باید اعتباری می داشتی ! اعتباری که به این سادگیها به دست نمی آمد ! باید ثابت می کردی که در حفظ امانت کوشا هستی و گرنه سابقه ات که خراب می شد هیچ بچه ای هیچ چیزی بهت قرض نمی داد !
شرایط در مورد "مداد" سخت تر هم بود ! اگر قرار بود مداد قرض بگیری ، قرض دهندهبرای قرض گیرنده شرط و شروطی می ذاشت ! مهم ترین شرط این بود که در هنگام استفاده از مداد قرضی حق تراشیدن مداد را نداری! حالا اگر کسی کمی منصف تر بود مداد را می تراشید و بعد منع تراش را صادر می کرد...
توی عالم بچگی رفتار بچه ها برام عجیب بود ! چه اینکه همه ی ما حتی برای یک بار هم که شده جایمان عوض شده بود ، همه ی ما هر دو جایگاه "مداد قرض دهنده" و "مداد قرض گیرنده" را تجربه کرده بودیم ، چرا نمی توانستیم کمی با هم مهربان تر باشیم؟
چرخ روزگار گذشت و گذشت تا نوبت به من رسید که در کسوت والای "مداد قرض دهنده" بخشش و لطف بی انتهای خودم را به رعیت همکلاسی ها نشان بدهم !🤣... خیلی خوشحال بودم ... نه چون به چُنین مقام والایی رسیده بودم 😅بلکه قصد داشتم روش متفاوتی در نظر بگیرم و جو کلاس را تغییر بدهم ... مداد را قرض دادم و شرط مذکور را برداشتم و خطاب به همکلاسی ام گفتم : " هر وقت لازم داشتی مداد را بتراش ".
خوب فکر می کنید در چه اتفاقی افتاد ؟؟؟؟؟
و.......
مدادی که در انتهای کلاس تحویل گرفتم
"دختر مهتاب" هنوز از قوانین نامهربانانه تعجب می کنه ، "دختر مهتاب" هنوز دلش می خواد چرخه های اشتباه رو بشکنه ... "دختر مهتاب" هنوز هم قانون "منع تراش" رو لغو می کنه و چیزی که تحویل می گیره ، شوکه ش می کنه .... خلاصه اینکه ، "دختر مهتاب" هنوز احمقه .....
معلوم الحال : آقای دست انداز ، اجازه می دید زیر پست های شما تبلیغ کنیم ؟
آقای دست اندازه : سهم من چند درصده ؟
معلوم الحال : صفر .
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
دختر مهتاب : عجب ! عجب ! .... دنیا هنوز همون جوریه ...
فقط یه سوال دارم، در شهر محل سکونتتون عطاری جهت خرید خاکشیر هست ؟؟؟
پ .ن : عکس مدادی که تحویل گرفتم و تصویر حدیث آپلود نمیشه!🫤 ویرگول جان! بخاطر صبر و شکیبایی مون باید یه جایزه بهمون بدی!