نورا سید دختر مجرد تنها و سی و خرده ای ساله هست که تنها زندگی میکنه و دقیقا در یک روز شغلش و گربه ش رو از دست می ده .... بی پوله ... یه خونه اجاره ای داغون و یه زندگی مزخرف!
حالا دیگه دلخوشی در این دنیا نداره و تصمیم می گیره که خودکشی کنه .... ولی اون بلافاصله نمی میره ... می ره به "کتابخانه نیمه شب". .... جایی بین مرگ و زندگی ... اونجا یه کتابخانه بزرگه با بی نهایت کتاب که هر کتاب امکان یه زندگی نزیسته رو به نورا میده.....
وقتی کتاب رو خوندم حیرت زده شدم نه فقط بخاطر شباهت زندگی "من" و "نورا" در بعد "مزخرف بودن زندگی ای که داریم" .... که نگاه نویسنده و یه عالمه خواننده و طرفداران کتاب در سراسر دنیا که به نسخه های دیگه زندگی خودشون فکر می کنند ... این یه فکر تخیلیه که از وقتی بچه بودم داشتم ... آدمهای زیادی رو ملاقات کنم، داستان هاشون رو بشنوم و فراتر از اون ... هزاران بار به دنیا بیام و زندگی های مختلفی رو امتحان کنم .... البته که در زندگی واقعی چنین امکانی نیست! ...... کاش می تونستم همه شوق و حیرت و تعجبم از شباهت تخیلاتم و موضوع کتاب رو به واژه تبدیل کنم، بنویسم و بیان کنم ...
در طول خواندن کتاب ، عمیقا آرزو کردم کاش من هم می تونستم برم به کتابخانه نیمه شب خودم ... شایدم کلوپ ... شایدم یه فروشگاه خوراکی ... چون من عاشق خوراکی هام و با انتخای هر خوراکی پرت می شدم توی یه زندگی جدید و نسخه های مختلف "خودم" رو زندگی می کردم و بهترین رو انتخاب می کردم و همون جا می موندم... موفق شدن در زمینه نزم افزار ، ازدواج، بچه دارشدن، رفتن از خونه پدری، ... پولدارشدن و ... .
در کتاب "کتابخانه نیمه شب" نورا سید به یه زندگی ای می ره که خیلی عالیه ... یه زندگی گرم که خانواده ای داره... همسری ، دختری، خونه ای ، شغلی ... راستش اگر نورا سید این زندگی عالی رو انتخاب می کرد خیلی دل شکسته می شدم ... نه تنها من بلکه همه خواننده ها .. شاید .....
نورا بر می گرده به زندگی خودش و سعی میکنه که آینده رو بسازه ... این پایان خیلی دلگرم کننده است .... چون کتابخانه نیمه شبی برای هیچ کدوم از ماها وجود نداره ... ما در این زندگی هستیم ... زندگی خودمون ... و خیلی هامون ... خیلی هامون در این زندگی گیر افتادیم! .... زندگی که نمی خوایم این شکلی باشه .....
شباهت با کاراکترهای یک داستان، کتاب یا فیلم می تونه دلگرم کننده و شفا دهنده باشه ...
"وقتی کوچیک بودم دوست داشتم برم یه جای خیلی دور واسه همین همیشه با چمدون بسته می خوابیدم،ولی خوب جایی رو نداشتم که برم .... بخاطر همین کلی کتاب می خوندم، چون بلافاصله بعد از بازکردن هر کتاب می تونستم به یه جای دیگه سفر کنم".
سریال کره ای مادر 2018
من هم می خواستم از زندگی غم انگیز و مزخرفی که داشتم فرار کنم ولی جایی رو برای رفتن نداشتم پس منم شروع کردم به خوندن یه عالمه کتاب و دیدن یه عالمه سریال و به لطف اون کتابها و اون سریالهای یی که دیدم نه تنها آدمهای زیادی رو ملاقات کردم بلکه همراه اونها زندگی های زیادی رو هم تجره کردم .....
"وقتی انگیزه ای برای ادامه دادن زندگی نداشتید به نسخه های دیگری از خودتان در آینده فکر کنید و به آنها فرصت زیستن بدهید." از کتاب آسایش از نوشته های نویسنده کتاب کتابخانه نیمه شب
امیدوارم همه ی ما فرصت ظهور بهترین نسخه خودمون در زندگی این دنیا رو بدست بیاریم ، آمین.