Mahyar Qorbani
Mahyar Qorbani
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

واقیعت یا آیینه ذهنی

واقعیت چیه؟ یه آینه‌ی ذهنی!

همه فکر میکنیم دنیا رو دقیقا همونطوری میبینیم که هست. انگار چشمهامون یه دوربین بیطرفه که هیچ فیلتری نداره. ولی اشتباه میکنیم! علم و فلسفه میگن واقعیتِ خالص، یه افسانست. ما دنیا رو نه اونطوری که هست، بلکه اونطوری که خودمون هستیم میبینیم. چشمی که باهاش دنیا رو نگاه میکنیم، پر از خاطرهها، ترسها، آرزوها و حتی خطاهای ذهنیمونه.
هممون توی یه زندان نامرئی زندگی میکنیم: زندان خاطرات، فرهنگ، تربیت و حتی دردهای قدیمی. مثلا دو نفر که یه دعوای خیابانی رو میبینن، ممکنه دو داستان کاملا متفاوت تعریف کنن. چرا؟ چون ذهن هرکدوم با یه سری فیلترهای متفاوت به صحنه نگاه کرده. حتی فیزیک مدرن میگه نگاه ما به دنیا، خودش روی واقعیت اثر میذاره! تو زندگی روزمره مون هم همین اتفاق میافته، فقط حواسمون نیست.

مغز ما یه ماشین بقاست، نه یه جستجوگر حقیقت! اون نمیتونه همهی اطلاعات دنیا رو تحلیل کنه، پس انتخاب میکنه، دور میریزه و یه داستان ازش میسازه. مثلا اصلا رنگی تو طبیعت وجود نداره؛ این مغز ماست که امواج نور رو به رنگ ترجمه میکنه! حتی زمان و مکان هم ساختهی ذهن ماست. پس واقعیتِ تو با واقعیتِ من ممکنه کلی فرق داشته باشه.

اگر بفهمیم هرکدوممون دنیا رو از پشت عینک خودمون میبینیم، دیگه نمیتونیم به "حقایق مطلق" چسبیده باشیم. این هم خوبه هم بد. خوبه چون میفهمیم اختلاف‌نظرها از بدی آدما نیست، از تفاوت تجربههاشونه. بده چون میترسیم: اگر هیچکس واقعیت رو درست نمیبینه، پس چطور باهم کنار بیایم؟ جوابش شاید تو یه چیزه، فروتنی. قبول کنیم چیزی که میبینیم، فقط یه نسخه از هزاران نسخه‌ی ممکنه.

مگه میشه از فیلترهای ذهنیمون فرار کنیم؟ شاید نه کاملا، ولی میشه پنجرههای ذهن رو بازتر کرد. یعنی گاهی قضاوتها رو کنار بذاریم، به حرفهای دیگران گوش بدیم و سعی کنیم دنیا رو از چشم اونها ببینیم. اینجا هنر، کتابها و گفتوگوهای واقعی به کمکمون میان. مثلا وقتی یه رمان میخونی یا به دردودل یه آدم غریبه گوش میدی، برای لحظهای از زندان خودت بیرون میزنی و دنیا رو همراه دیگری میبینی.

شاید حقیقتِ واقعی، همون قبول کردن اینه که هیچوقت نمیتونیم واقعیتِ خالص رو ببینیم. هرچیزی که میبینیم، یه جورایی "زندگینامه ی پنهان" خودمونه. اگر اینو بفهمیم، کمتر به دیگران گیر میدیم که "حق با منه!" و بیشتر گوش میکنیم. اونوقت واقعیت دیگه یه دیکتاتور نیست، یه کار گروهیه که هرکسی یه تیکه از پازل رو میذاره. مثل یه آینهی شکسته که هر تیکش تصویر خودش رو نشون میده، ولی شاید اگه کنار هم بذاریمشون، یه نقاشی بزرگتر درست بشه!

علم فلسفهدنیاواقعیتروان شناسی
ادمی غرق در مفهوم زندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید