روستایی وجود داشته توی شهر داراب توی استان فارس. روستای داراب جایی بسیار بد آب هوا و خشک بوده این روستا بعد از مدت ها تلاش مردم بارور میشه و سر سبز میشه. بعد از گذشت مدتی مردم های شهر (سرمایه دار ها) به روستای داراب میان
کد خدایی روستای داراب بسیار علاقه زیادی به خانواده خودش داشت و دخترش که اسمش مریم بود رو خیلی دوست داشت. مریم از بچی عاشق گل بافی و قالی بافی بود و همیشه دوست داشت بدونه که بیرون داراب چخبره و بره دنیا رو بگرده و همه چیز رو از نزدیک لمس کنه.
مرد سرمایه دار پسر قد بلند و زیبایی داشت و بخاطر تفاوتی که با بقیه پسر های که داخل داراب بودن داشت خیلی از دختر های داراب عاشق و دل باخته پسر سرمایه دار شده بودند.
یه روز که مریم در حال بافتن قالی بود مردمی که از شهر اومده بودن به منزل کدخدا میان و پسر کد خدا مریم رو میبینه و جذب سادگی و زیبایی مریم میشه فردای آن روز پسر سرمایه دار به منزل کدخدا میاد و از کدخدا میخواد مریم برای پسر سرمایه دار قالی بزرگی ببافه مریم از این موضوع خوشحال میشه و به سرعت شروع به بافت قالی قرمز رنگی میکنه.
روزی که قالی تموم میشه و پسر سرمایه دار دوباره به خانه کدخدا میاد تا قالی که مریم درست کرده بود رو ببینه وقتی با مریم درحال صحبت بود مریم از پسر سرمایه دار میخواد که از بیرون داراب برای مریم تعریف کنه و درباره جاهای دیدنی که رفته براش بگه
پسر سرمایه دار دستش رو سمت مریم میبره و به مریم پیشنهاد بیشرمانه ای رو میده و از مریم میخواد که شالی قرمزی که روی موهاش هست رو دربیاره تا بتونه موهای مریم رو ببینه اما مریم ناراحت و عصبی میشه و پسر سرمایه دار رو هل میده و بهش میگه دست به من نزن من فقط از تو خواستم که از بیرون داراب برای من تعریف کنی.
پسر سرمایه دار دستش رو دسمت موهای مریم میبره و چند تا از تار موهای مریم رو میکشه و به مریم میگه اگه تو راضی نشی که شال تو دربیاری من اینو به کدخدا میدم و بهش میگه این موهای مریمه و روی قالی قرمزی که داخل اتاق هست پیدا کردم
مریم به پسر سرمایه دار میگه هرکاری که میخوای انجام بدی انجام بده خانواده من به من اعتماد دارن و بیشتر از چشم هاشون حرف من رو قبول دارن کسی حرف تو رو باور نمیکنه...
پسر سرمایه دار فردای آن روز میره پیش کدخدا و موهای مریم رو نشون میده و میگه من اینا رو روی فرش قرمزی که مریم در حال بافتن اون هست پیدا کردم. کدخدا تعجب میکنه و موها رو با شرمندگی از پسر میگیره و میره خونه و به مادر مریم میگه مادر مریم شروع به گریه میکنه و خواهر مریم میاد و میپرسه چی شده که مریم صدای گریه های مادرش رو میشنوه و با نگرانی میاد و میپرسه مامان چرا گریه میکنی کدخدا میشینه و به مریم میگه تقصیر من چی بود من چیکار کردم که آبروی من رو داخل ده بردی و دیگه حرفای من برای کسی اهمیتی نداره الان همه فهمیدن ما باید از داراب بریم بخاطر تو.
مریم با چشم های پر از اشک به مادرش میگه مامان دامن من پاکه من کاری نکردم چرا حرف من رو باور نمیکنین اما مادر مریم بخاطر شوکی که بهش وارد شده بود نمیتونسته خودش رو کنترل کنه و کدخدا بخاطر سن بالای که داشت نمیتونست این فشار این مشکل رو تحمل کنه و از هوش رفت و افتاد روی همون قالی قرمزی که مریم برای پسر سرمایه دار بافته بود.
طبیب داراب وقتی میاد میبینه کدخدا روی قالی افتاده و به سرعت میاد و شروع به چک کردن نبض کدخدا میکنه و میبینه که کدخدا نبض نداره و بخاطر فشار زیادی که بهش وارد شده بود هوش خودش رو از دست داده بود
مریم بخاطر این مشکل خودش رو مقصر میدونه و نمیتونسته خودش رو ببخشه و همچنین بخاطر غم بزرگی که به خودش و خانواده خودش داده بود تصمیم میگیره که از داراب بخاطر همیشه بره و دیگه برنگرده. مریم فردای آن روز از داراب میره و دیگه برنمیگرده
تو اون سالها بیابونی بود تو خاکه های داراب / بیابونی بی آب و علف
تموم چشمه های جوشان آب تلف شد ..
جوونه ها قبل رسیدن به باغ / آروم می رفتن توی قصه خواب
کسی نموند جز چند خانوار / که بعد کلی کار کندن چند چاه آب
در کنار هم زندگی رو کردن آغاز /صبح کار و شخم شب دعا و آواز
بعد مدتی کارگر شد دعاها و زمینشون بارور شد ..
خرما، سیب، بادام کوچک / شدن آغاز بازار کوچک
کشت پنبه نخ ریسندگی / روسری پوشیه تا شال کوچک
بابا باد و ننه صحرا توی اون فصل ها ازدواج کردن
مدتی گذشت صحرا مادر شد یه دختر کوچیک اسمش رو گذاشت مریم
مریم بزرگ شد با دار و قالی / همیشه افسرده و تار و خالی
غمگین می پرسید از مادرش صحرا / که توی کل دنیا همین داراب رو داریم ؟
این سوال بود توی فکر مریم / توی داراب نبود به شکل مریم
مگه انتهای رویا دارابه؟
همه فکر می کنن دنیا داربه .
گذشت و کارگر شد / کشت پنبه نخ ریسی بارور شد
کدخدا با فکر صادرات پارچه/ دستور داد بکنن باز مرز رو
کم کم دهات دیلاق تالاب / تبدیل شد به ییلاق داراب
مالکین اطراف با خریدن ملک و زمین / شدن هم پیمان داراب
چکاد قد بلند فریبنده/ پسر یکی از ملاکین کوهستان
حسادت پسر های توی داراب/ و حسرت دخترای زیر پوشیه
آخرای هفته تو تعطیلات کوه/ توی داراب در حال گشتن بود
اهل بیرون این کوی و برزن / شاید بهترین پاسخ سوال مریم بود
چرا قدتون بلنده ؟ چرا نگاهتون با ما پر از فرقه ؟
چی شد که شدید مسافر داراب ؟ چی میگذره پشت کوه مجاور داراب؟
چکاد تو این گستره تنهاست / درگیر مریم شد و لکنت حرفاش
بین این عشق یه دره فاصله است / بین پسر کوهستان و دختر صحرا
نزدیک مریم می کشه نفس / شرم دختر رو می کشه عقب
مریم تو فکرش با تکفیر کدخدا/ به دور پرنده ی عشق می کشه قفس
هر روز همین بود پاشو پس می کشید / چکاد نقشه ای از هوس می کشید
یا میای با من سمت کوه های کولی وش / یا به کدخدا می گم دارم مو های بریده ات رو
مریم ترسید تو دست های زنجیر / گفت یه بازنده ام تو دست های تقدیر
مو ج مو های بیرون از پوشیه / یعنی جزر و مد دریای تکفیر
فردا تو بازار یه جنجال خون / راه افتاده بود تو چنگال شوم
خبر بی عفتی دختر صحرا / چکاد ایستاد با چند تار مو..
قلب مریم یه گوشه چکید / رکاب زخمیه خون نگین
بعد تکفیر داراب / واسه مدتی خونه نشین شد
ننه صحرا غم تو نگاش بود / می گفت این ننگ باید از ما جدا شه
مادر نگام کن دامن من پاکه / اون موهای من نبود / موها م سر جاشه
موهام سر جاشه
تا که یک روز داراب رو صدا کرد
عزادارارو نگاه کرد
شالش رو برداشت
از حجابش دفاع کرد
قصه به اونجا رسید که داراب با حیرت
این گستاخی رو نگاه کرد
دوباره تکفیر رو امضا کرد
علی خدامی ملقب به علی سورنا متولد 27 فروردین 1369 در تهران، خواننده رپ است
دیپلم برق صنعتی است، می گوید بیشتر مضامین آهنگ هاش غم و اندوه زندگی شخصی خودش است، وی چندین آلبوم موفق در زمینه رپ دارد