(دستهء پنج نفرهء جنیان از پلکان کندهکاری شده در بدنهء کوه، بالا میروند. چهار نفر از آنها فانوس دارند و دور نفر پنجم را گرفتهاند. هر پنج نفر شنل کلاهدار به تن دارند و همهء بدنشان زیر شنل پوشیده شدهست. آنها به ورودی غاری در دل کوه میرسند. یک بانو از محاصرهء ملازمانش خارج میشود و در چند قدمی آنها میایستد. نگهبان غار که نیز شنل کلاهدار پوشیده است جلو میآید و مقابل بانو تعظیم میکند.)
نگهبان: (بهزبان جنیان میگوید.) خوش آمدید بانو. ارباب در پیشگاه، منتظر شما هستند.
(بانو بهپشت و بهطرف ملازمانش میچرخد؛ یکی از آنها فانوس را به طرف بانو میگیرد. بانو دستش را به طرف فانوس دراز میکند.)
نگهبان: (بهزبان جنیان میگوید.) در داخل پیشگاه، شما به روشنایی وابسته نیستید بانو.
(بانو دستش را عقب میکشد و بهطرف نگهبان میچرخد.)
نگهبان: (بهزبان جنیان میگوید.) برای رسیدن به پیشگاه، پشت سر من حرکت کنید بانو.
(ابتدا نگهبان و سپس بانو پشت سر او وارد غار میشود. نگهبان و بانو از راهرو عبور میکنند و به پیشگاه میرسند. ارباب در بالای پیشگاه روی صندلی نشسته است. آنها به ارباب تعظیم میکنند. بانو به حالت اولیهاش بازمیگردد؛ اما نگهبان در حالت تعظیم میماند.)
نگهبان: (بهزبان جنیان میگوید.) ارباب!
(ارباب دست راستش را بالا میبرد؛ نگهبان صحبتش را ادامه نمیدهد و از حالت تعظیم خارج میشود.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) پیشگاه رو ترک کن.
(نگهبان عقب عقب میرود تا به ورودی پیشگاه میرسد؛ سپس میچرخد و صحنه را ترک میکند. بانو ابتدای پیشگاه ایستاده سرش پایین است.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) وارد محراب شو فرزندم.
(بانو سه پله را پایین میرود تا به محراب برسد؛ چند قدم جلو میرود و مقابل ارباب در مرکزیت محراب میایستد.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) گفتم به پیشگاه بیآی (ارباب به کتاب مقدس جنیان نگاه میکند.) تا درخواستی از تو بکنم.
بانو: (بهزبان جنیان میگوید.) من فرمانبردار ارباب هستم.
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) آگاهم که تو در برابر آیینها و رسمهای ما وفادار هستی؛ و همچنین نسبت به قبیلهات.
بانو: (بهزبان جنیان میگوید.) و همچنین وفادار به فرمان ارباب.
(ارباب میخندد.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) از تبعیدگاه فرار کن و به دنیای انسانها پناه ببر.
بانو: (بهزبان جنیان میگوید.) این کار سرپیچی مستقیم از فرمان اربابشاه است.
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) چه کسی ارباب توست؟
(بانو اسم ارباب را میگوید.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) چه کسی بزرگ قبیلهء توست؟
(بانو اسم ارباب را میگوید.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) و چه کسی سرپرست توست؟
(بانو اسم ارباب را میگوید.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) بله! من هستم. (ارباب اسم خودش را میگوید.) پدربزرگ تو.
بانو: (بهزبان جنیان میگوید.) فرمانبردار شما هستم پدربزرگ!
(ارباب دست راستش را حرکت میدهد؛ کتاب مقدس از جایش بلند میشود و در محراب جلوی پای بانو میافتد. بانو بلافاصله مقابل کتاب زانو میزند و تعظیم میکند. ارباب انگشتهای دست راستش را حرکت میدهد؛ کتاب باز میشود و صفحهها ورق میخورند. ارباب دست راستشرا مشت میکند؛ صفحهها میایستند؛صفحهء 666 نمایان میشود.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) به کتاب مقدس نگاه کن.
(حرفهای صفحهء 666 جابجا میشوند. بانو دست راستش را به صفحهء کتاب نزدیک میکند.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) کتاب مقدس بیدار شده.
(کتاب جرقه میزند و بانو دستش را عقب میکشد. حرفها درحال ساخت کلمهها و جملههای جدید هستند.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) پدران ما برای ما پیام فرستادهاند. کتاب مقدس پیک پیام است.
(حرفها از حرکت میایستند و جملههای جدیدی رو صفحه نوشته شده است.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) پیام پدرانت رو بخون.
بانو: (بهزبان جنیان میگوید.) جرئت نمیکنم کلام مقدس رو به زبان بیارم.
(ارباب از روی صندلی غیب میشود و بلافاصله در محراب بالای سر بانو ظاهر میشود.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) بخون.
(بانو جا میخورد و عقب میرود.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) نترس فرزندم.
(ارباب دست راستش را حرکت میدهد. کتاب جلو میرود و مقابل چشمهای بانو میایستد.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) با صدای بلند پیام پدرانمون رو بخون.
بانو: (بهزبان جنیان میگوید.) اینک فرزندی از تیرهء نژاد پست به میان میآید و آن لحظهء موعود است که ستونهای حکومت به لرزه میافتند. فرزند نحس، نبردی بزرگ علیه نژاد برتر به پا و نژاد پست را در این مقصود فرماندهی خواهد کرد. باشد که تا آخرین نفر از پاکیزگان را قتل عام کند و از خون گوارای آنان بنوشد؛ و آنگاه که به فرمان او بر کوس آتش باش جنگ میکویند، ما از گم شدهگانیم.
(صدای جیغ بلند میآید و باد شدیدی به داخل پیشگاه میوزد. بانو کمحال میشود. فانوسها خاموش میشوند. ارباب با حرکت دستش کتاب مقدس را میبندد و به سر جایش بازمیگرداند. ارباب فوت بلندی در غار میکند؛ همهء فانوسها روشن میشوند.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) بلند شو فرزندم.
(بانو به سختی بلند میشود و میایستد. ارباب مقابل اوست. اندام بزرگتری نسبت به بانو دارد.)
ارباب: به میان انسانها برو و صبور باش برای تولد فرزند نحس! این فرزند کلید بازگشت ما به زادگاهمان است. در زمان مشخص از حضور او آگاه میشوی. او را به مکانی دور افتاده ببر و در دامان خودت پرورشش بده.
بانو: (بهزبان جنیان میگوید.) فرمان ارباب را اجرا میکنم.
(ارباب گردنبندی زیبا در دست راستش ظاهر میکند و آن را جلو بانو میاندازد.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) (اسم گردنبند را میگوید) از تو و فرزندت محافظت خواهد کرد و شما را از چشم جنیان مخفی میکند.
(نگهبان وارد پیشگاه میشود و تعظیم میکند و در حالت تعظیم میماند.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) (رو به نگهبان) بانو را برای سفر آماده کن. (رو به بانو) فراموش نکن که نباید نامت را برای کسی فاش کنی.
(نگهبان از حالت تعظیم خارج میشود.)
نگهبان: (بهزبان جنیان میگوید.) برای آغاز سفر، پشت سر من حرکت کنید.
(ابتدا نگهبان و سپس بانو پشت سر او پیشگاه را ترک میکند. ارباب در مرکزیت پیشگاه میایستد و رفتن آنها را تماشا میکند.)
ارباب: (بهزبان جنیان میگوید.) در آیندهء نزدیک همدیگر رو خواهیم دید ارباب شاه.