مجید هدایتی نسب
مجید هدایتی نسب
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

ارتش فدای ملت شد و روحم به ماجرای خواف پر کشید!


انتشار خبر شهادت دو سرباز غیور کشور در پی حمله بامداد امروز رژیم صهیونیستی، ناخودآگاه ذهنم را راهی مسیر گنابادی کرد که عقیل به شوق رسیدن به تنها داشته و سرمایه باقیمانده‌اش در دنیا یعنی «تیمور»، از خواف زیر پا گذاشت اما امان از سرنوشت...


این بار شاید باید رمان «عقیل عقیل» نوشته محمود دولت‌آبادی را وارونه نوشت؛ با اینکه این بار هم داستان خانواده عقیل به‌طور عمیقی با تراژدی و فاجعه گره می‌خورد اما ماهیت آن با جنگ در می‌آمیزد نه زلزله و بلایای طبیعی!

در آن زلزله، اعضای خانواده عقیل به طرز فجیعی کشته می‌شوند و این واقعه تأثیر عمیقی بر روان او و سایر شخصیت‌های داستان می‌گذارد. عقیل به عنوان یک پدر، شاهد از دست دادن عزیزانش است و این فاجعه باعث می‌شود که احساس عجز و ناامیدی در او به‌وجود آید.

مرگ تمامی اعضای خانواده‌اش در شرایطی که همگی چشم‌ انتظار بازگشت فرزند برومندشان از خدمت سربازی بودند، نه تنها او (عقیل) را از نظر عاطفی و روحی تحت فشار قرار می‌دهد، بلکه در طول داستان و بدون آهی در بساط، روانه خیابان‌ها و بیابان‌ها به امید دیدن و در آغوش کشیدن یگانه فرزند باقیمانده‌اش که اکنون در پادگان بیرجند است، می‌کند.

این رمان با تأکید بر روابط انسانی، فراق و از دست دادن و اثرات ویرانگر بلایای طبیعی، عمق احساسات انسانی را به تصویر می‌کشد و به بررسی موضوعاتی چون مسئولیت، انتظار و امید در شرایط دشوار می‌پردازد.

اما داستان امروز ذهن من دگرگونه است...

شخصیت اولش همان «عقیل» است؛ پدری چشم‌انتظار و دلداده به فرزندی رشید... که در آماج تهدیدات متخاصمان، با همان عشق به خانواده و ملتش در نیمه‌های شب دل به دریا می‌زند و نامه عاشقانه‌اش را با خون خود امضا می‌کند تا باد صبا به دست پدر چشم به راهش برساند.

ارتشجنگحماسهرژیم صهیونیستیداستان
زندگی با "کلمات" بخشی از وجود و دلبستگی من است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید