مجید هدایتی نسب
مجید هدایتی نسب
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

مشاجره‌ای لفظی بر سر حجاب به نظریه‌ای علمی کشید!



بعضی وقتا میشه آدم احساس میکنه حوصله خودشم نداره؛ دیروز از اون روزا بود که حتی انقدر حوصله خودم رو نداشتم حاضر شدم برخلاف اراده ام تن به ترافیک تهران بدم و حتی الامکان دقایقی نظاره گر شهر با مردمش باشم؛ سرانجام چنین شد که می بایست بشود و تن به سوار شدن تاکسی دادم.


تاکسی ها زمانیکه نانم در گرو رسانه بود به طور پیوسته منشأ سوژه های خبری م بودند و اکنون با وجود دو سال کناره گیری از میادین سوارکاری! خودروهای عمومی، تصمیم گرفتم دیداری تازه کنم و لذا «به خط زدم».

هنوز تاکسی نرسیده بود که صحبت های خانمی میانسال (رو به جوانی) و خانم جوانی حاضر در صف، در حال گل انداختن بود و رنگ وروی مشاجره به خود می گرفت.

در ذهنم فقط به نقطه وصل التماس می کردم که این دو در تاکسی کنار یکدیگر نیفتند و در بهترین حالت یکی شان بر صندلی جلو و دیگری عقب مستقر شود تا راحت تر بتوانم به شعف این حجم از بی حوصلگی بپردازم!

صحبت هایشان از جنس «حجاب» بود و منم خسته از روزگار و حتی خودم.

باری دست ذهن مشوش و کنجکاو را گرفتم و پای فرارش دادم؛ اما فرار که چه عرض کنم بیشتر موجب وسوسه توجهش می شدم و بس.

در حالیکه یکی از وقار زن عفیف می گفت و دیگری ندای آزادی و برابری سر می داد، سمند زرد با دو لکه بزرگ روی گلگیر شاگرد از راه رسید و خط ترمزش جایی به اتمام رسید که درِ صندلی جلو، راستِ پای خانم میانسال بود و لاجرم من و آقایی که لای پالتوی خاکستریِ رنگ پریده اش پیچیده شده بود با آن خانم جوان راهی ردیف پشت VIP شدیم.

شنیده بودم به لطف کرونا، تاکسی ها نباید بیش از سه نفر مسافر سوار کنند اما این هم مثل باقی قوانین...

خلاصه از رسالت به سمت ونک راه افتادیم؛ مجیدیه رو رد کردیم که خانم جلویی خدعه کرد و به آقای راننده گفت «حاج آقا بد میگم حجاب برای زن شخصیت می آورد و پوشش یک خانم به متانتش می افزاید؟»

حاجیِ از دنیا فارغ که دستی بر چند اسکناس چروکیده داشت و مشغول صاف کردن بیهوده شان داشت، نگاهی به آینه عقب انداخت و سیبیلی با دو انگشت تاب داد (به منزله رخصت از جماعت حاضر در سالن) و گفت البته باید با جوانان راه اومد؛ اینطوریا هم نباشه که با سخت گیری روی بچه ها تو روی پدر و مادرها باز بشه!

خودم دو تا بچه دانشگاهی دارم، الآن واقعا می ترسم با کوچکترین خطایی، از فردا شب دیگر خانه نیایند و بذارند بروند؛ بخاطر همین سعی می کنم باهاشون مدارا کنم.

افسار این ذهن سرکش نه تنها از کف رفته بود، بلکه میل سخنش و ورود به جمع حضار معضل بعدی بود؛ حالا دیگر به تنها چیزی که فکر نمی کردم «حوصله و بی حوصلگی» بود.

از ورود سرزده دختر جوان بدون روسری نشسته در ردیف عقب سمت راننده که به در تکیه داده بود به بحث، می شد انتظار وقوع جنگی هولناک را داشت که حاصل آن رسیدن مشتی مسافر با لباس های پاره و پوره در میدان ونک بود!

شدت عصبانیت دختر، نشان از تحمل طولانی مدت آن خانم میانسال داشت؛ «نمی شود که یک عمر برای ما تعیین تکلیف کنید، چی بپوشیم، چیکار کنیم، چه دینی داشته باشیم، یا با کی دوست باشیم و با کی نباشیم...»؛ هر کی هرجوری هست برای خودش هست.

من هم نماز میخونم هم مشروب می خورم!

این جمله بابی جدید در ذهنم گشود و ناخواسته روانه 10 یا 12 سال پیشم کرد که یکی از دوستانم عین همان را گفته بود؛ ناخواسته از صندلی ردیف پشت شاگرد برگشتم به سمت دختر که مرا به خاطراتم کشانده بود.

مرد پیچیده در پالتو که از شدت ترس یا سنگینی لباس هایش تا مقصد جرأت تکان خوردن نداشت و ناچارا چشم هایش به جلو دوخته شده بود، نظرم را جلب کرد که شیشه عینکش از پشت ماسک بخار می کرد و دوباره ناپدید می شد.

راننده تاکسی سینه ای صاف کرد و گفت «من هم همین را گفتم آبجی، جسارت نکردم»؛ «معتقدم عیسی و موسی هر کدام به راه و مسلک خود...»؛ «اتفاقا دختر من هم تفکرات شما را دارد هر چند اهل این نوشیدنی ها نیست اما نماز و روزه اش سر جاش است و پوشش اش هم عین شماست.»

زن میانسال که عرصه را تنگ دید و حتی از مرد راننده همسن اش هم رکب خورده بود، پیش از آنکه میدان را خالی کند و جا بزند گفت این اشتباه است که فکر کنیم خودمان عقل کلیم؛ «هر چقدر بی اخلاق باشیم از مسیر هدایت جا می مونیم؛ مگر می شود کسی گناه کند و همزمان در راه خدا هم باشد؟!»

فکر کنم جملاتش تمام شده بود یا داشت همینطور می گفت و می گفت اما من دیگر نمی شنیدم؛ ذهنم به سمت جمله مشابهی کشیده شد که هفته پیش در یکی از پنل های تخصصی نمایشگاه تراکنش ایران مطرح شد «هر چقدر از آنتن فاصله بگیرید، کیفیت سرویس افت می کند» و در همین حین هم نظرم به سایت مخابراتی در خیابان جردن جلب شد به نحویکه با گذشتن از آن، با گردن مشایعتش کردم...

حالا اینکه کجای این مباحث اجتماعی و کوچه بازاری رنگ وروی تکنولوژی داشت، خدا عالمه اما دستاوردش این بود که تا خود ونک داشتم به صورت ذهنی نکات مطرح شده در آن پنل تخصصی رو مرور می کردم و عین رهیده ای از بند، به آنتن G5 که هر چه از تابش شعاع فرکانس فاصله بگیری، سطح دریافت سرویس افت می کند، فکر می کردم.

به اینکه باند 3500مگاهرتز مناسب برای توسعه G5 دست کم 1.5 برابر باند 2500 نیازمند سایت فیزیکی است؛ این یعنی در آینده باز هم قرار است برج و باروهای ارتباطی در سطح شهرها رشد کند و احتمالا باز هم ممانعت های مردمی و خطر ابتلا به بیماری های خاص یا سقط جنین که هیچوقت ثابت نشد و حتی مصداقی بر آن در دنیا یافت نشد!

اینجا آخر خطه...

حجاببیحوصلگیبی‌حجابیتاکسیداستان
زندگی با "کلمات" بخشی از وجود و دلبستگی من است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید