ویرگول
ورودثبت نام
majiddiamon
majiddiamonانسان بودن از سخت ترین کارهاست.
majiddiamon
majiddiamon
خواندن ۶ دقیقه·۳ سال پیش

سال ها تازه می شوند اما دل خوشی ها کهنه و فراموش!


عروس کشون!!
عروس کشون!!

با حوصله بشین تا برات بگم داستان چیه.

این موضوع موقعی توی ذهنم جرقه خورد که خونه بابا بزرگ مهمونی بودیم. بابابزرگ سپید موی و خمیده قامت که بیشتر مواقع کنار مادربزرگ نزدیک سماور می نشست و خیلی هم خوش نقل بود.به معنای واقعی هم دیگه رو دوست داشتند. گاهی چشم های مه گرفته و کم سو شده ش رو به گل های رنگارنگ قالی می دوخت، انگار توی یه خلسه دوست داشتنی فرو رفته باشه و گاهی هم با دقت تک تک ما رو برانداز میکرد، از ظاهر نگاهش بر می اومد دیدن خانواده خیلی براش لذت بخش بود.با نفس های ضعیف و پر سروصدا که گویا داشت تاوان از کف دادن هواهای خوش عیش جوونی رو پس می داد برامون تعریف می کرد.

-هی بابا جون! یادش بخیر، چه دورانی داشتیم ؟! چه صفایی بود؟! اون موقع مثل الان نبود بابا جون. دلامون شاد بود و خیالامون آسوده. شب ها یا ما خونه دوست و آشنا مهمون بودیم یا اون ها پیش ما بودن. کمتر پیش می اومد که تو خونه تنها بمونیم.هیچ کسی هم که با ما نبود خودمون دور هم می نشستیم و از روزی که رفته بود و اتفاقاتی که دیده وشنیده بودیم می گفتیم و دلمون به هم دیگه خوش بود بابا! همیشه هم یه داستان خنده دار یا یه جفنگ بامزه توی آستین داشتیم که به وقتش می پروندیم بیرون و اشک همه رو از خنده در می آوردیم. خلاصه روزگار خوشی داشتیم و...

مراسم عروسی
مراسم عروسی

این سوال از همون جا نشست تو سوال دون سرم و شد حکایت کنگر خورده و لنگر انداخته! حسابی ذهنم درگیرش شده بود که چرا پای صحبت هر کدوم از سن وسال گذشته ها که میشینم، از دوران خوب خودشون با حالتی گویای رفته بی بازگشت صحبت می کنند؟! مگه الان نمیشه مثل قدیم ها با هم بود؟! به دیدن هم دیگه رفت و خوش گذروند؟! انگار یه چیزایی هست که نمیزاره آدم ها مثل قدیما دل خوش باشند!! حرف های بابابزرگ رو که مرور می کنم یک جمله تکراری برجسته میشه (دلامون خوش بود).

به نظر شما دل خوش از چی میاد؟ پول زیاد داشتنه؟ غم و غصه ای نداشتنه؟ یا همیشه سیر و دارا بودنه؟ شاید هم آدم بی خیال دل خوش داره ؟

راستش تمام این سوال ها برای من جواب "نه" داشت، البته ممکنه برای شما اینطوری نباشه. وقتی بابا بزرگ شیرین بیان ما با صدای گرم و مخدرش از گذشته هاش میگفت توی حرف هاش از سخت بودن زندگی ها در گذشته و نداری ها و گرفتاری هاشون و همینطور نبود امکانات‌ زندگی هم می گفت حتی از مرگ و میر های زیاد که اتفاق می افتاد و از صد ها جور ناجور دیگه هم حرف میزد که از دید من، می تونست زندگی رو برای آدم سخت و نا زیبا کنه!

به خاطر نبود امکانات درمانی امروزی، مرگ های زیادی اتفاق می افتاد و کمتر خانواده ای رو می شد پیدا کرد که داغ یک عزیز از خانواده یا خاندان خودش رو به دل نداشته باشه. یا عقده ی نداشتن درامد زیاد و ثروت آنچنانی نداشته باشه که به رگ و پی قلبش گره کور نزده باشه.خلاصه، نداشته هاشون هم به انصاف کم نبود! که اگه برای هر کدوم از ما این شرایط پیش می اومد شاید خیلی کلافه و داغون می شدیم. به حق سخت بود، سفر و حذر، سرما و گرما، کار و بار و دار و ندار. دلم بگه برات بگیر نگیر هم زیاد داشتند اما... دل خوش داشتند.

میدونی رفیق، من به شخصه دلیل واقعیه این خوشی در ناخوشی ها رو نمی دونم اما به این باور رسیدم که " دل خوش از فکر خوش میاد".

عید و خانه تکانی و قالی
عید و خانه تکانی و قالی

باورم رو این جوری شرح میدم برات، به نظر من حقیر اینکه با چه نگرشی آدم های اطرافت رو و اتفاقات زندگیت و در کل شرایطی که در اون هستی رو تجزیه و تحلیل میکنی و خوب یا بد بودنش رو برای خودت حکم میکنی خیلی مهمه. خیلی خیلی مهم!

برای نمونه؛ میشه مستاجر بودن رو یک مصیبت و بدبختی ببینی یا دوره ی موقتی که اگر چه سخت اما میگذره و اصل موضوع زندگی هم نیست. یا میشه ثروتمند نبودن رو از تیره روزی و بخت سیاه دید یا این رو مشکلی دید که با برنامه ریزی و تلاش بیشتر میشه تا حدودی تغییرش داد. ممکنه با خودت فکر کنی چقدر این حرف ها تکراری و شعاریه؟!

-من عمرم به نیمه رسیده و نه کنکور قبول شدم نه کار مورد علاقه ام رو دارم ونه به خیلی خواسته هام تونستم برسم، به چی دل خوش باشم؟! باعث و بانیه این همه مکدر کننده خاطر رو بندازی گردن زمانه و از لولای قیژ قیژ کنان در اتاقت تا پادشاهان عهد اهوم که در حق این مرز و بوم جفا کردن رو دشمن به حساب بیاری که با خنجری پشت ملاجت منتظر ضربه اند تا کله پا بشی و روی خوشی رو نبینی! یا این ها رو نتیجه کم کاری ها و بی برنامه بودن ها بدونی که خیلی هاش قابل جبرانه و یادت بیاری که نیمه دیگه عمرت هنوز هست و میتونی بسازیش، خوب هم بسازیش.

از سختی ها کوه فتح ناشدنی نساز، از گرفتاری ها چاه عمیق کشنده نساز و ناخوشایندها رو غول ناحسابی نکن. با اون چیزایی که الان داری دل خوش باش، با خانواده ی معمولی میشه دل خوش بود در حالی که پول چندانی نداری،به داشتن پای سالم برای رفتن و ساختن خوشایند ها میشه دل خوش بود در حالی که یه ماشین لگنی هم نداری. خلاصه باور کنی یا نه دل خوشی آدم های قدیم همین بود همین!

برای رسیدن به این باور میتونی پای حرف های یک موسفید کرده عاقل و با انصاف بشینی و ازش بخوای تا برات بگه،سفره دلش رو برات بریزه بیرون و این حقیقت ناب رو از میون این خان تجربه و خاطره بکشی بیرون.

این یک صید گرانبهاست!

بشنوی از خونه هایی که ده ها مدل چیدمان زرق وبرق دار و فضاسازی های کج و ماوج با نور پردازی های افراطی نداشت ولی پر از صمیمیت و صفا بود، از مهمونی هایی بشنوی که سر سفره هاشون ده ها رقم غذای آنچنانی نبود ولی جمعشون گرم و مهربون بود و از آدمهایی بشنوی که در اوج سختی ها می خندیدند و ساده پوش و ساده گیر و چاره ساز بودند. از حرف های خوبی که فراموش شدند و توی پیچ خطرناک خود ساخته امروزی پشت دستور ناخواسته آهسته برانید گیر افتادند. بشنو تا شاید متوجه شدی (برای زندگی کردن فقط به دنیا اومدن بس نیست) شاید متوجه شدی (انسان ها به دنیا نیامدند تا به هر قیمتی زندگی کنند بلکه آمده ند تا با درست زندگی کردن قیمتی بشن) و بدونی (خوشبختی مالک شدن دنیا به بهای خرج کردن بی حساب لحظه ها نیست بلکه خود لحظه هاست که گذروندنش با عشق دنیات رو میسازه).

آره جونم! لحظه هات خیلی قیمتی هستند، دل خوشی هات هستند. قدر بدون ودرست خرجش کن چون دیگه برگشتنی نیست...


دل
۱
۰
majiddiamon
majiddiamon
انسان بودن از سخت ترین کارهاست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید