مجید
مجید
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

هیچ

حرف زیاده ولی خلاصه اش هیچی نیست. روز وشب هامون زود می گذرن خیلی زود. چون روزمره شدیم. از صبح که از خواب بیدار میشیم تا شب که میخوابیم یک  ایندیویجوال اسلات بیشتر نیست.

با زحمت از خواب بیدار شو، صبحونه بگیر. سوار اتوبوس شو، قبل 6:40 انگشت بزن، برو سر کار، صبحونه بخور، اگه کاری بود انجام بده،. اگر نه، وقتت رو به بطالت بگذرون و تاب بخور دور خودت تا ساعت 12:10 بشه. با علیرضا برو سلف. ناهار بخور، بیا اتاق، سیگار بکش، نماز بخون، تا 3 ربع کم بخواب، زورکی از خواب بیدار شو، تا 3:10 انگشتت رو بزن، تلفن ها رو جواب بده، سیستم هایی که کار دارن کارشون رو انجام بده،. چایی بخور، منتظر باش تا ساعت 6 علیرضا بیاد دفتر با هم برید بیرون تو آفتاب، منتظر اتوبوس بشینید و حرف بزنید، برو اتاق، لباس عوض کن، سیگار بکش، احمد که اومد با اون هم سیگار بکش، تا 7 و نیم 3 نخ دیگه بکش اگه عرق کرده بودی برو حموم و لباس هات رو بشور، بعدش برو رستوران، شام بخور، بعد برو نماز، سوره ی واقعه رو هم بخون، بعد یه کله برو پیش علیرضا، همونظوریه که دوتایی روی تخت افتادین و سرتون تو گوشیه یه رب وقت میگذره،.... بعدش یه فیلم نگاه کنید. ساعت میشه 10 و نیم، یازده. یه ذره کش و قوس به بدن بده،. زورکی علیرضا رو ببر با هم قدم بزنین، این شبا احمد هم هست، سیگار بکش، پشت اون ساختمون سیمانی دور افتاده که جلوش  کوهیه که تصویر یه زن جوون توشه، با علیرضا یا احمد بشین، سیگار بکش، به حرفاشون گوش بده،. وقتی حوصله ی جواب دادن و از خودت گفتن رو نداری، آروم آروم برگرد سمت اتاقت، خداحافظی کن، برو سمت اتاق، مسعود خوابه، آروم برو تو اتاق، هندزفری رو بزار تو گوشت، یه خورده با گوشی بازی کن،. برو بیرون اتاق سیگار بکش، احتمالا 2 تا پشت هم، به روزت و به حرفایی که با این و اون زدی فکر کن، (به حرفایی که با رئیس ات،همکارها و....)، مسواک بزن، آبی به سر و پات بزن، برو اتاق، دعا بخون، آروم، آروم برو زیر پتو، ساعت چنده، وای بازم دیر شد، با فکر مشوش پتو رو بکش رو خودت، تا خوابت ببره 2 یا 3 بار گوشی رو چک کن، مقابل وسوسه ی سیگار کشیدن مقاومت کن....... از خستگی خوابت برده....
روزت تموم شد.
بدون آرزو، بدون هدف.
کنده شده از جهان بیرون،
انگار گذشته ای نبوده و آینده ای نیست
فقط خاطره های دور و حسرت های نیومده
تلخی مدامی که تو لونه ی دلت هست و داره می جودت. عجیبه که حس ناامنی نسبت به همین چرخه ی متوالی بی مهابا و از دست دادن چیز های قشنگی که توش هست این تلخی رو بیشتر و غلیظ تر می کنه.
بگذریم......

باز داره دیر میشه.

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ



روزمرگیدوستسیگاری
اینجا نوشته ها غالبن شخصیه و ممکنه توجه شما رو به خودش جلب نکنه .اگه به نظرتون ساده یا احمقانه اومد وقتتون روصرفش نکنید، راحت از کنارش رد بشید :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید