وقتی مثل این درختها در معرض باد (بخونیم مشکلات) قرار میگیرم به زمین و زمان فحش میدم و غر میزنم و شاکی هستم، همه چیز بیرون من باعث مشکلات من میشن، من که عالیم مشکل فقط اونان، همونا که اون بیرون وایسادن، بیرون دنیای من، بیرون ذهن من، بیرون دنیای ذهنی من
فکر میکنیم اونا که اون بیرونن فقط منتظر نشستن تا من یه کاری کنم و بیان سمتم، و باز من بگم همه تلاشمو کردم اما نشد دیگه، اونا نخواستن، لیاقت نداشتن، قسمت نبود
اخ که چه پناهگاه خوبین اونایی که اون بیرون هستن، فرصت میدن به من که قایم بشم و در امان باشم، در امان باشم از دست اون چیزی که ته ته ته ذهنم بهم میگی مجید دیدی باز نتونستی، باز نتونستی و باز نتونستی...
اخ لعنت به این «باز نتونستی» که از هر چیزی توی این دنیا بیشتر زمین گیرم میکنه و حاضرم از هرکسی بشنوم باز نتونستی جز خودم (همین خود لعنتیم) مجید منوچهری، پسر احمد و مهین
اما این روزها پناهگاه های خودمو میشناسم و میرم توشون و خودمو میکشم از توشون بیرون
میگم همه ی دنیا کمر بسته تورو زمین گیر کنه، تو چرا زمین گیر شدی؟
همه ی دنیا میخوان تورو نری جلو، تو چرا نمیری جلو؟
همه ی دنیا میخوان تو درجا بزنی، تو چرا درجا میزنی؟
همه ی دنیا میخوان و معلومه چی میخوان، تو چی میخوای؟
وقتایی که اون مجید کوچولو میره پشت در کابینت قایم میشه اون مجیدی که معلومه چی میخواد و تکلیفش با خودش روشنه عین شکارچی میاد دنبالم میگرده و پیدام میکنه، عین جلاد میمونه، هرچی میگم و بهونه میارم و توجیه میکنم میگه اینا جواب من نیست، باز میپرسه:
تو چرا تعیین کننده شرایط نیستی؟
تو چرا قواعد زمین بازی رو تعیین نمیکنی؟
میگه تو چرا قربانی میشی؟
لال میشم و میگم نمیتونستم
اما من زنده ام، من میخوام، پس میتونم
فاصله خواستن و تونستنم اونجاهایی بوده که یه دستاورد غیرمنتظره و خارق العاده داشتم و اون زمان ها فقط گفته بودم «میخوام» و در کمال ناباوری دیدم شده
هرچی از طنز ماجرا بگم کمه، همون موقعیت همون ادمها همون شرایط اما من فقط گفتم میخوام و دیدم این بار شده
حالا همون خودم (همون مجید منوچهری پسر احمد و مهین) رو میبینم که شده همون چیزی که میخواد و توی مسیر خواستش همه ی محدودیت هایی که قبلا میدیده امروز براش یه شکل دیگه شدن، اگر فرصت نشدن حداقل دیگه محدودیت نیستن براش
باد داره میاد، خیلی هم تند داره میاد، اما من اینجام، دقیقا همون جایی که میخوام باشم، دور میز کارم
امروز من و میثم دور این میز نشستیم، اما دارن میان بچه ها دور این میز رو پر کنن و آماده ام که لپ تاپم رو بردارم برم روی زمین یا اون بین بگ سبز بشینم و آینده رو از اینجا شروع کنیم