رها برادر زادهام دو ساشه، حریف تمرینی من توی تمرینهای سخت هست، گفتگو باهاش حقیقتا همیشه چالشهای جدید به همراه داره (گفتگوی واقعی طوریکه کاملا آزادانه حق انتخاب داره و جایگاهش بالغ هست نه کودک)
وقتی یه چیزی میخواد یعنی میخواد و من اگه متفاوت فکر کنم باید بتونم توی گفتگو متقاعدش کنم
همراه کردنش کار راحتی نیست حتی اگر همراه بشه ممکنه بزنه زیر میز و قواعد خودشو با زبون کودکیش بگه:
همینی که هست! (درست مثل دنیای واقعی ما آدم بزرگا)
ظاهراً بچه ها «قلدر» هستن اما به نظرم «قادر» هستن، قادر هستن بخوان، بدون محدودیت، بدون بررسی پیامدها، روی خواستن متمرکز هستن و دنیای نتونستن براشون تعریف نشده (البته تا زمانی که ما بزرگترها بهشون دیکته نکنیم با حرفها، رفتارها و ترسهامون)
قبلاً خیلی از خواستنهام از جنس خواستن نبودن، بیشتر از جنس تونستن بودن (یعنی دائما میپرسیدم میتونم؟نمیتونم؟) کمتر یا شاید هیچوقت نپرسیدم آیا واقعا میخوام؟ نمیخوام؟
که ای کاش رها بودم، هم رها از تونستن و نتونستن، هم رها مثل برادرزادم
اما دنیای جدیدی ساختم و توی اون زندگی میکنم شبیه به دنیای رها منوچهری کوچولو، دنیای مبتنی بر خواستن، دنیای «اعلام»، دنیایی که به تونستن و نتونستن کاری نداره، به خواستن توجه میکنه
وقتی روی خواستن تمرکز کردم، تونستن در خدمت تحقق خواستهام شد، به زبون ساده:
+ یا همیشه از قبل میتونستم
+ یا اگر از قبل نمیتونستم از الان به بعد میتونم
+ یا اگر واقعا نمیتونستم الان دنبال راهش میگردم که بتونم
چون میخوام...