تاریخ رو اگر بگردید، پره از ظلم ها و جنایت هایی که به شکل های مختلف انجام شده. چندتاشون رو تو پادکست معجون تعریف کردیم. هولوکاست رو تو اپیزود چهارم معجون داشتیم. هولودومور، جنایتی که استالین تو اکراین مرکتبش شد، تو اپیزود هشتم داشتیم. مثال های مختلفی وجود داره از جنایت های بشر. چیزی که شاید ذهن ما رو درگیر کنه اینه که این فجایع چطور رخ میدن؟ ینی در واقع چی میشه که آدما به خودشون این اجازه رو میدن که به دیگران اینقدر ظلم کنن؟ دقیقا چه اتفاقی میوفته که یه آدم هیچ تصوری از احساسات، از درد و رنجی که طرف مقابلش میبره نداشته باشه؟! چی میشه که یه نفر با طرف مقابلش مثل یک شی برخورد میکنه؟! از درد و رنج اون هیچ احساس بدی که نداره بماند، لذت هم میبره.
سوال، سوال مهمیه و البته جواب های مختلفی هم بهش داده شده. من اینجا میخوام یکی از جواب ها رو بررسی کنم. جوابی که آقای سایمون بارون-کهن تو کتابش اورده. کتاب شناخت شرارت بشر the science of evil نوشته سایمون بارون کهن. تو این کتاب اومده انواعی از جنایت هایی که صورت گرفته در طول تاریخ مثال زده. در ادامه یک توضیح مفصل اورده که همه شرارت بشرو تو قالب این توضیحش گونجونده باشه. در واقع یه جواب کلی و عام اورده که علت شرارت بشر رو بشه فهمید. توضیحات دیگه ای که آدمای دیگه در مورد شرارت ارائه دادن معمولا بطور خاص فقط یک اتفاق رو توضیح دادن، مثلا فقط هولوکاست رو توضیح دادن. ولی این کتاب مطالبش یه توضیح کلی هست برای شناخت شرارت بشر. توضیحش هم انصافا ارزش شنیدن داره. مفصل تر از اونیه که من بتونم اینجا در حد چند دقیقه خلاصش رو بگم. فقط خیلی تیتروار و چکیده میخوام اشاره کنم. اگر خودتون علاقه مند بودید، می تونید برید ادامه مطلب رو تو کتابش بخونید. ترجمه فارسیش هم هست با همین عنوان شناخت شرارت بشر.
نویسنده میگه که ما خیلی از جنایات رو با یه پدیده ای بنام "همدلی" Empathy می تونیم توضیح بدیم. در واقع میگه جنایت، وضعتیه که تو موارد خاصی از عدم همدلی اتفاق میوفته. همدلی چیه؟ معنی لغویش رو که بلدیم ولی نویسنده یه کم دقیق تر میاد همدلی رو تعریف میکنه. میگه همدلی زمانی اتفاق میوفته که ما تمرکز تک ذهنی رو کنار بگذاریم، تمرکز دو ذهنی رو جایگزینش کنیم. به عبارت ساده تر یعنی اینکه ما وقتی به خودمون فکر می کنیم، همدلی نداریم یا همدلی مون خیلی ضعیفه، اما وقتی که به دیگران داریم فکر می کنیم، اینجا یعنی همدلی داریم.
خب طبیعتا با این تعریف ما خیلی وقتا همدلی نداریم دیگه. مثلا من وقتی دارم متن پادکست رو می نویسم، تمرکزم روی کار خودمه، تو لحظه به فکر کارتن خواب های تو خیابون نیستم. همه مون همچین وضعیتی رو داریم حتما. نویسنده هم تاییدش میکنه. میگه ما همه مون حالت هایی از عدم همدلی رو داریم، ولی معنیش این نیست که همه ما جنایت کاریم، میگه این خیلی طبیعیه. این یک حالت گذراست. جنایت صرفا عدم همدلی نیست. جنایت یک عدم همدلیه که به صفت و تیپ شخصیتی تبدیل شده. تفاوت حالت و صفت رو هم خیلی دقیق توضیح میده: ما آدم ها شاید یک حالت هایی رو از عدم همدلی داشته باشیم، ولی هیچ کدوم ژوزف کنی یا آدولف هیتلر نیستیم. توضیحی که رفتار این جور آدم ها رو بخواد بررسی کنه، توضیح خیلی دقیق تری باید باشه. با دو سه کلمه نمیشه توضیح داد. کلماتی مثل ناسیونالیسم افراطی، ایدئولوژی های غلط، شخص گرایی، عطش قدرت و پول، صرفا با همین کلمات نمیشه رفتار خیلی از جنایت کارها رو توضیحش داد. نازی ها یهودی رو میکشتن که دنیا جای بهتری بشه. یعنی کشتن یهودی ها براشون یک وسیله ای بود که به یه هدف بزرگ برسن. ولی این استدلال رفتار ژوزف کنی رو نمی تونه توضیح بده. ژوزف کنی انگیزه اش از کشتن هدف بزرگ تری نبوده. از خودِ کشتن لذت میبرده. نازی ها هم بعضی وقت ها اینطوری بودن. مثلا اون اواخر دیگه خودشون هم میدونستن بازنده جنگ هستن ولی میگفتن تا وقت هست هرچی بیشتر آدم بکشیم. البته باید یک جوابی هم باشه که اون رفتار اول رو توضیح بده، ینی همون کشتن برای هدفی بزرگتر. نویسنده این جوری جواب میده. میگه جنایت ینی نقصان همدلی. ولی همدلی فقط یک حس درونی نیست. همدلی دوتا فاز داره: تشخیص و پاسخ دهی. خیلی وقت ها جنایتکار، همدلی رو تو مرحله تشخیصش داره. یعنی میتونه درک کنه که طرف مقابلش داره چه عذابی میکشه. ولی به دلایل مخلتف واکنشی بهش نشون نمیده. نویسنده میگه این آدم همدلی نداره. همدلی فقط در تشخیصش نیست. باید یه واکنشی نشون بده. پاسخ دهی هم مهمه. حالا اگه جنایتکار تشخیص هم نداشته باشه که دیگه موضوع پیچیده تر میشه.یعنی هیچ درکی از احساسات طرف مقابلش نداره. اینجاست که جنایتکار از شرارتش لذت هم میبره. جنایت براش میشه یک هدف. میشه منبع لذت.
البته نویسنده خیلی علمی تر با موضوع برخورد میکنه. همدلی رو صرفا یک موضوع روان شناختی نمیدونه. پای بحث های فیزیولوژی و آناتومی مغز انسان رو هم میکشه وسط. میگه طبق بررسی های عصبی که تاحالا انجام شده، ده تا ناحیه تو مغز انسان وجود داره که تو شرایط همدلی خیلی تاثیر دارن.آدمایی که نقصان همدلی دارن، این ده ناحیه به شکل های مختلف تغییر میکنن. بعد میگه با توجه به این ده تا ناحیه (که هر کدوم رو جداگونه بررسی میکنه) و تغییراتی که تو این ده ناحیه بوجود میاد، تیپ های شخصیتی درست میشه که این تیپ های شخصیتیِ همون جنایتکارهاست. مغز انسان هایی که این تیپ های شخصیتی رو دارن، بررسی کردن بعدش فهمیدن به همون ده تا ناحیه تو مغز مربوط میشه. حالا هر نقطه اش تو هر کدوم از این تیپ های شخصیتی تاثیر خاص خودشون رو دارن. این تیپ های شخصیتی عموما کیس درمان هستن. یعنی آدمای معمولی نیستن. نویسنده چندتا از این تیپ های شخصیتی رو میگه مثلا تیپ شخصیتی مرزیborderline ، خود شیفته narcissist ، جامعه ستیز psychopath که ویژگی مخصوص به هر کدوم از این تیپ های شخصیتی رو در کتاب توضیح میده
البته معنی حرف این نیست که هرکس این تیپ های شخصیتی رو داشت، بالقوه جنایتکاره. این فقط شرایطی هست که میتونه زمینه رو فراهم کنه. و اینکه خیلی از جنایات تاریخ رو آدم های معمولی رقم زدن؛ نه کسایی که مشکل روانشناختی داشتن.
کتاب خیلی مفصل تر از این حرفاست. پیشنهاد میکنم که اگر دوست داشتین مطالبش رو دنبال کنید، حتما برید سراغش. با یه سرچ ساده پیدا میشه : شناخت شرارت بشر.
این پست بخشی از اپیزود دوازدهم پادکست معجون بود. در این اپیزود راجع به ژوزف کنی و ارتش مقاومت پروردگار توضیح دادیم. همه اپیزودهای پادکست معجون رو می تونید بصورت رایگان از وبسایت معجون دانلود کنید.
پادکست معجون رو در اینستاگرام ، یوتیوب و توییتر دنبال کنید
با آرزوی بهترین ها
مسعود فهیمی