دیشب، در بحبوحهی مسابقهی پرسپولیس، که احتمال نمیدادم با آن وضعیت نیمکت (بهقول آن فرومایه: «حتماً خیریتی در کار بوده!») و عملکرد ضعیف در بازی دور رفت، بتواند اقدامی کند، رفتم بهتماشای «خانم یایا»؛ تازهترین ساختهی اکرانشدهی عبدالرضا کاهانی: فیلمی که در نگاه نخست بهغایت چرند، کُند و ضعیف جلوه میکند؛ تا بِدانجا که چندیننفر در اوایل و اواسط فیلم از سینما خارج شدند، و من نیز، در اواسط فیلم کم ماندهبود واقعاً بخوابم و، از شما چهپنهان، حتا لحظاتی چشمهایم روی هم افتاد ـــ با این همه، بعداً که از سینما بیرون آمدم، و توانستم بر این حس که وقت و پولم را با تماشای این فیلم هدر دادهام فائق آیم، دیدم با یکفیلم ویژه روبهرو بودهام.
داستان «خانم یایا»، که تقریباً میتوان گفت از فرط بیهودگی و پوچی کل ماجرا، گویی اساساً وجود ندارد، حول دو شخصیت بهنامهای ناصر (با بازی عطاران) و مرتضا (با بازی فرخنژاد) میگذرد، که سالهاست با دو دختر یک«حاجی» ازدواج کردهاند، و برای او، که در بازار ابزارآلات فعالیت داشته، کار میکردهاند؛ اکنون که «حاجی» مُرده، ادارهی کسبوکار او را برعهده گرفتهاند، برای واردات بهچین رفتهاند و، دور از چشم همسرانشان، برای خوشگذرانی بهپاتایا (در تایلند) رفتهاند: جایی که پیشتر ظاهراً با زنی بودهاند که نامش را خانم یایا گذاشتهاند، و اینبار، هرجا میروند همهی زنان را خانم یایا میبینند و صدای او را در همهی شرایط میشنوند.
پرداخت شخصیت خانم یایا، چه از نظر فُرمی و چه از نظر محتوایی، بهگونهایست که نمیدانیم او وهم و برساختهی ذهن ناصر و مرتضاست، و یا اینکه واقعاً وجود دارد؛ حتا نمیدانیم پیش از این واقعاً با او بودهاند یا خیر: بِدانجهت که فیلم از نخستین لحظات عنوانبندی ابتدایی خود میکوشد این تصور را از شخصیت این دو در ذهن مخاطب جا بیاندازد که از فرط هولوهراس از اینکه مبادا لو بروند، و یا از غایت تشنگیشان برای کامجویی از خانم یایا، همه را بهچشم او ببینند. از نیمهی دوم فیلم و، با ورود شخصیت عظیم (با بازی حیایی)، معلوم میشود دو شخصیت اصلی، که تجسم بسیار دقیقی از بخشی از کسانیاند که برای خوشگذرانیهای پنهانی بهپاتایا میروند، آنچنان خشکهمقدس بودهاند، که عظیم را از نانخوردن انداختهاند، و اعضای هیئتامنای یکصنف تجاریاند؛ همینجاست که هجویهی اصلی فیلم نسبت بهاین شخصیتها بهمثابه نمونهای از دوروییهای یکقشر خاص، بهعنوان بخشی از ـــ بهقول محمد قائد ـــ «نیرنگستان آریایی ـ اسلامی»، شکل میگیرد.
این دو، در عین آنکه ظاهراً در آتش خواستن خانم یایا میسوزند و، حتا، دور از چشم یکدیگر میکوشند با او خلوت کنند (اگرچه همواره ناکام میمانند)، میترسند از هتلشان خارج شوند، و بارها تلاش میکنند از پاتایا فرار کنند؛ ولی هربار بهتحریک خانم یایا منصرف میشوند: با آنکه از نخستین لحظات آغاز فیلم روشن است برای چهتفریحی بهپاتایا آمدهاند، بهواسطهی بزدلیای که سبب میشود نوکر یک«حاجی» و، بعداً، دختران او باشند، دچار این ابهام میشوند که اگر قرار نیست «آن کار دیگر» را انجام دهند، اصلاً چرا بهپاتایا آمدهاند؟ اینجاست که نخی ظریف هویدا میشود، که تمامی صحنههای ظاهراً بیربط فیلم را بهیکدیگر متصل میکند.
«خانم یایا» در ساختن تصویر خاصی از دو شخصیت اصلیاش ـــ ناصر و مرتضا ـــ بسیار بیپرواست: اینها در بسیاری از لحظات فیلم تقریباً برهنهاند، فیلم مدام آنها را در استخر نشان میدهد که با یکدیگر مشغول شناکردناند، یکیشان لباسزیر آندیگری را میشوید و میچِلانَد و کم مانده مشترکاً بهحمام بروند، بهجای دو تخت یکنفره روی یکتخت دونفره میخوابند، و بهسالنهای ماساژ مردانه میروند؛ اگرچه در همین حین نیز، بزدلی سبب میشود از رویارویی با تمایلات جنسی نامعمولشان اِبا داشتهباشند، و وقتی همراه خانم یایا بهکابارهای میروند، از اینکه همهی رقصندگان مرد هستند، بهخود میلرزند. سروشکل و اشارات کلامی شخصیت عظیم نیز، دلالتهای روشنی بر شغل ویژهی او دارد، که البته تا پایان فیلم صراحتاً بهآن اشاره نمیشود؛ اگرچه نشانههای فیلم برای فهمیدن شغل او کافیست.
از دید من، این فیلم نخستین نمایش از همجنسگرایی دو مذکر در تاریخ سینمای ایران است؛ با نمایش دو شخصیت معمولی، با همهی نیرنگبازیای که از ایرانیجماعت سراغ داریم، که میترسند با واقعیت جسمی و یا ذهنیشان روبهرو شوند و، با تأثیرپذیری (سوءاستفاده؟) از فشارهای اجتماعی بهشکل مرسوم ازدواج کردهاند (نکتهی جالب اینجاست که هیچیک بچهدار نشدهاند)؛ چنانکه روی موج عمومی سفر بهپاتایا برای عیشوعشرت بهاین شهر میروند، ولی حتا آنجا هم هرقدر تلاش میکنند نمیتوانند لذت بیشتری جز تماشای خانم یایا (با زوم تصویرش در گوشی تلفنشان) ببرند و، نهایتاً، بی آنکه بخواهند بفهمند، در هتل بهیکدیگر مشغولاند: حتا جایی هست که شخصیت ناصر از فرط حرارتش گرمای هوا را بهانه میکند و تیشِرت آستینحلقهایاش را نیز از تن درمیآورد.
ظاهراً این فیلم مدتی برای اکران در نوبت بودهاست؛ نمیدانم حذفیات و اصلاحاتش تا کجاست، ولی همین مقداری هم که مانده برای آنکه فیلم را بهاثر ویژهای در هجو فرهنگ یکقشر خاص ایران، در عمیقترین لایههای خود و، از آن مهمتر، در طرح ادعایی بزرگ در خصوص سرانجام فشارهای جنسی بیرونی تمام این سالها، که در کنار دیگر عوامل، سببساز بروز انقلابی جنسی در ایرانِ امروز شدهاست، تبدیل کند، بسنده بهنظر میرسد؛ سالها بعد، که بخواهند سینمای ایران را در دههی ۹۰ خورشیدی بررسی کنند، حتماً از «خانم یایا» بهعنوان فیلمی خطشکن، که بعداً قدرش را دانستهاند، نام خواهندبرد.
پینوشت: عنوان این نوشته نام اولیهی این فیلم است.