یکم
فیلمهای با مایهی «تبعیض مثبت»، معمولاً با اقبال قابلملاحظهای روبهرو میشوند؛ روایت تبعیض علیه سیاهپوستان، بهعنوان یکنمونه، غالباً جوایز متنوعی را درو میکند و، شدیداً، مورد توجه رسانهها قرار میگیرد ـــ حتا بعید نیست توجه فراوان بهفیلمهایی که بحثهای مرتبط با همجنسگرایی را مطرح میکنند نیز از همین زاویه قابل مُداقّه باشد؛ اگرچه دربارهی این موضوع و، بهطور کلی، امر جنسی، تأمل بیشتری لازم است.
فیلمهای سیاهپوستی، مانند «۱۲ سال بردگی»، «برو بیرون»، «مَهتاب» (که البته دوزیست است، و تلفیقی از ژانرهای سیاهپوستی و همجنسگرایی بهشمار میرود) و، این آخری، «دیترویت»، معمولاً خوب دیده میشوند، تا این پیام بهدنیا مخابره شود: ما دیگر تبعیضهای نژادی را کنار گذاردهایم، و داریم «تمدن» را با گفتوگو دربارهی ناهنجاریهایش در گذشته متعالیتر میکنیم (کمی بعدتر دربارهی «دیترویت» مینویسم؛ روایت واقعی این فیلم با بقیهی همسنخهایش تا حد زیادی متفاوت است).
ولی نکتهی مهم این است که بههر چیزی که زیاد دیده میشود باید تردید روا داشت؛ وقتی رسانهها و دستگاههای تولید سرگرمی روی موضوعی متمرکز میشوند، بهقول فوکوی فقید در «اراده بهدانستن» و، با درپیشگرفتن نگاهی تبارشناختی، باید اولاً پرسید اصلاً چرا دربارهی این موضوع صحبت میشود؟ تمام گفتوگوهای دیگر ـــ مثلاً اینکه «رفع همهی اَشکال تبعیض» چیز خوبیست ـــ مترتب بر پرسشیست که معمولاً مغفول واقع میشود: اصلاً چرا دربارهی این موضوع خاص صحبت میشود و بهنقطهی تمرکز بحثها تبدیل میشود؟ چرا موضوع رفتار با سیاهان باید محل بحث قرار گیرد و، بهعبارت دیگر، بهاُبژهای برای تولید سرگرمی بدل شود؟
بهنظر میرسد اجمالاً بتوان خطر کرد و ماجرا را ناظر بهکنترل دانست؛ یعنی خوی تمامتگرای دولت مدرن نمیخواهد هیچچیزی، از جمله شیوهی رفتار با سیاهان، بهعنوان یکی از هزاران اُبژهی مطالعه و بررسی، از نگاه سراسربینَش در امان بماند: در واقع، دولت مدرن بهسیاهپوستجماعت بهعنوان مسئلهای مینگرد که باید حل شود؛ چنانکه امر جنسی مسئلهایست که باید دائماً در معرض دید باشد، و با پُرگویی و تشویق هرچه بیشتر بهپُرگویی، مورد تسلط دولت باشد، و کنترل شود: در غیر این صورت، ممکن است کژکارکردیای چون فاجعهی دیترویت در ۱۹۶۷ بهوقوع بپیوندد.
دوم
من قبلاً دربارهی «چهرههای پنهان» نوشتهبودم که آمریکا توانسته چنان دولتی باشد که مردم و، حتا، تبعیضشدهترین قشر این مردم، یعنی سیاهان، بهساختارهای اجتماعی ـ سیاسیاش بهقدری اعتماد داشتهباشند، که مسئلهی تبعیض را نیز درون همان ساختارها حل کنند، و زیر میز نزنند.
اکنون گمان میکنم آنچه نوشتم نیازمند تکمیل و، تا حدی، تصحیح است: اگرچه کنترل دولت بر ملت تا اندازهای با شیوهها و ابزارهای تبلیغاتی بهدست آمدهاست، و عقلانیت مستقر با برآورد نسبتاً صحیحی از سود و زیان بهاین نتیجه رسیدهاست که فرقی میان سیاه و سفید نیست، اما سرکوب و قوهی قهریه نیز عنداللزوم بهکار رفتهاست، و یکی از خشنترین سرکوبهایی از این جنس، که حتا پای ارتش را نیز بهمیان کشید، سرکوب دیترویت است، که در فیلم «دیترویت»، ساختهی کاترین بیگلو بهتصویر کشیده شدهاست؛ سرکوبی که نشان میدهد برخلاف روایت مسلط، که میکوشد با برجستهساختن حرکت مسالمتآمیز مارتین لوترکینگ، اولاً رفع نسبی تبعیض علیه سیاهپوستان را نتیجهی آن نشان دهد و، ثانیاً، بهمردم این پیام را منتقل کند که تنها شیوهی پذیرفتهشدهی اعتراض شکل مسالمتآمیز آن است، تا مانع از بروز اعتراضات مؤثرشان بهمناسبات ظالمانهای شود که بهگونهای کاملاً عقلانی مهارشان میکند، آنچه زمینهساز رفع نسبی این تبعیضها شدهاست اعتراض خشونتبار دیترویت بودهاست (نظیر همان روایتی که از هندوستان و آفریقای جنوبی مکرر است و زمانی بهتفصیل دربارهی دو قهرمان ادعایی این روایت ـــ مهاتما گاندی و نلسون ماندلا ـــ خواهمنوشت).
ماجرای دیترویت را میتوانید فیالجمله در اینجا و مفصل در اینجا دنبال کنید (متأسفانه تا این لحظه مدخل این قضیه در ویکیپدیای فارسی بهوجود نیامدهاست)؛ موضوع این است که حملهی پلیس بهیکمیهمانی سیاهپوستان سبب آغاز شورشی پنجروزه در شهر دیترویت میشود، که در جریان آن حملهای وحشیانه نیز بهیکمُتِل رخ میدهد، و همین حمله دستمایهی ساخت فیلم «دیترویت» شدهاست. اینکه فیلم خوب ساخته شدهاست، و در کوشش برای دورماندن از استریوتایپهای خواسته و یا ناخواسته موفق عمل کردهاست، و وجوه تکنیکی فیلم نیز در سطح قابلقبولیست، موضوع این بخش نیست؛ موضوع این بخش نوشتار، تصویر نسبتاً دقیقیست که از نهادهای عدالت کیفری در جامعه عرضه میکند، که اصولاً همان خشونتی را بهنمایش میگذارند که در هر برخورد خشونتآمیزی هست ـــ با این تفاوت که این خشونتورزی بهدقت و ظرافت هرچه تمامتر عقلانی شدهاست.
در دیترویت، که روایتی مستندگونه دارد و، تعمداً، از هرگونه پرداخت دراماتیکی دوری کردهاست، شاهد برخوردهای وحشیانهی پلیسی هستیم، که البته بهروشنی مغایر قوانین است و، در ادامه، برخوردی قانونی را در قالب یکدادگاه با حضور هیئتمنصفه تماشا میکنیم، که با جزئیاتی مشابه یکتئاتر، و با صحنهگردانی دو وکیل، عرصهی حُقنهی قانون، بهعنوان ابزار عقلانی سلطه و کنترل، بهسیاهپوستانی میشود که میکوشند اعتراضشان را بهفرآیندی که حس میکنند ظالمانه است، ولی نمیدانند چرا، و نمیتوانند هم بهگونهای «متمدنانه» ابرازش کنند، بههر صورتی نشان دهند؛ یادآور آن دیالوگ درخشان شخصیت «حجت» در «جدایی نادر از سیمین»، که بهقاضی اعتراض میکرد «این [نادر] فقط میتونه خوب حرف بزنه!».
در «بازی عدالت»، بازندهها همان کسانیاند که این بازی با داعیهی صیانت از آنها طراحی و اجراء میشود.