محمدعلی کاظم‌نظری
محمدعلی کاظم‌نظری
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

درباره‌ی «تقلید»؛ به‌بهانه‌ی گرگ‌بازی

نمایی از فیلم «گرگ‌بازی»
نمایی از فیلم «گرگ‌بازی»

رفتم «گرگ‌بازی» را دیدم؛ حس می‌کردم فیلم خوبی باید باشد، که البته بد هم نبود (اگرچه بازی‌ها در لحظاتی واقعاً باسمه‌ای بودند)، ولی نویسنده آن‌قدر نخ داستان را پیچانده‌بود و گره بر گره افزوده‌بود، که دست‌آخر این نخ از دستش رها شده‌بود، خودش در هزارتوی داستان و گره‌های فراوانش گم شده‌بود، و پایان باز قصه، به‌نوعی پا در هوا رهاکردن تماشاگر، و ازسربازکردن او از جانب نویسنده بود: آن‌چنان که کناردستی ما در سینما، وقتی عنوان‌بندی پایانی روی پرده نقش بست، اعتراض کرد: «چی شد؟! حیف که "اِل‌کلاسیکو" را ندیدیم!».

به‌این بهانه، ذهنم رفت سمت این‌که چقدر نوآوری کار سخت و ارزش‌مندی‌ست و، در عین حال، درآوردن ادای نوآوری واقعاً ساده است: در سینمای ایران، کافی‌ست برخی بازی‌گران (مانند جواهریان، حاتمی، مصفا، محمدزاده، اَبَر، شاید آقاخانی، و دیگرانی که مثلاً بازی‌گر خوب به‌حساب می‌آیند) در فیلمت بازی کنند؛ دوربین را به‌تقلید از فرهادی سر دست بگیری؛ یک‌داستان بی‌سروتهِ تلخ سر هم کنی؛ و یک‌پوستر خوب درست کنی؛ موسیقی متن هم دل‌بخواهی‌ست ـــ این‌طوری می‌شود که اگر لابی بلد باشی، ممکن است برنده‌ی جایزه هم بشوی؛ حتا در جشن‌واره‌های خارجی.

متأسفانه آن‌چه این روزها خیلی با آن روبه‌روییم، درآوردن ادای نوآوری‌ست؛ نه نوآوری راستین: چینی‌جماعت را تمسخر می‌کردیم، که نمونه‌ی باسمه‌ای همه‌چیز را می‌سازد، در حالی که خودمان به‌این درد دچار هستیم؛ آن هم در حالی که چین اندک‌اندک به‌مرز خلق و نوآوری می‌رسد، ولی ما هم‌چنان همان هستیم که بودیم ـــ بی‌شمار کسب‌وکار مشابه، بی‌شمار ایده‌ی تکراری، و بی‌شمار کاری که بارها انجام و شکست‌خورده‌بودنش مکرر ثابت شده‌است؛ ولی باز هم دست‌بردار نیستیم، و مدام مشغول تقلیدیم: «خلق را تقلیدشان بر باد داد / ای دوصد لعنت بر این تقلید باد!».

البته روشن است که تقلید ساده‌ترین کار ممکن است: تاریخ گواهی می‌دهد که کشورهای اروپایی، پیش از آن‌که حقوق مالکیت فکری را برای عقب‌نگه‌داشتن کشورهای دیگر ابداع کنند، متخصص کُپی‌کاری از روی دست یک‌دیگر بودند؛ نکته‌ی مهم این است که در تقلید باقی نماندند، و با انباشت آگاهی و تجربه‌ی ناشی از تقلیدهای مستمر، که می‌تواند یکی از ابزارهای مفید یادگیری باشد، نوآوری را آموختند و به‌کار بستند ـــ یکی از مکاتبِ نسبتاً متروک و، البته، گرامی اخلاق، که «فضیلت‌گرایی» باشد، اساساً از طریق تقلیدی حساب‌شده درست و نادرست را تعلیم می‌دهد، و بازار سنتی، دقیقاً براساس تقلید پیش‌رفت می‌کند (همه‌ی کسبه کارشان را از پادویی برای یک«اوستا» شروع کرده‌اند).

شرایط است که تقلید را در نهایت به‌نوآوری بدل می‌کند: سهل‌گیری سبب می‌شود آدمی در تقلید ماندگار شود؛ در مقابل، سخت‌گیری و گوش‌زدکردن اشتباهات، و رقابتِ بی‌امان، در کنار تشویق استقلال فکری، کاری می‌کند نوآوری از خاکستر تقلید برخیزد ـــ البته این حرف‌ها برای مرز پرگهر نیست که ابر و باد و مَه و خورشید آن در کارند، تا بدون جدیت کار کنند و خوش باشند؛ برای جاهای دیگری‌ست که هدف‌مند زندگی می‌کنند، و تأمل در امور را سرلوحه‌ی‌شان ساخته‌اند.

نقد فیلمتقلیدنوآوری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید