درست یکسال پیش این موقع در تب میسوختم و خسته از ویروس ناشناخته ای که جهان را درگیر کرده بود، پشت نقاب خندان اینستاگرامم پنهان و جهانم شده بود فضای مجازی. برداشتن موبایل هم برایم کار آسانی نبود، اما اگر این دنیای مجازی نبود شاید من هم دیگر نبودم. روزی از روزهای زندانی شدن در قفس خانهای که دیگر دلگیر شده بود در همان فضای مجازی به تبلیغ مسابقه ای رسیدم که انگار آب حیات بود برای مرده ای که حتی گور هم نداشت.
در دل نوشتهای که برای وزیر ارتباطات وقت نوشتم با عنوان برسد به دست وزیر ارتباطات شرح حال سیستم آموزشی معیوب ایران و اینکه چگونه چون منی را منکوب میکند، گفته ام. با آمدن این ویروس لعنتی همه برنامههای ما بهم خورده بود و من گمشدهتر از همیشه در بیابانی شکل گرفته از ناکامیهایم پرسه میزدم که آن تبلیغ را دیدم.
مسابقهای مسئله محور که مسئلههایش را از صنعت میگرفت. اگر مسئله را حل میکردی علاوه بر نخبه شدن، یا در شرکت صنعتی استخدام میشدی یا شرکتی دانش بنیان تاسیس میکردی. خلاصه بگویم همانی بود که میخواستم. در آن مسابقه شرکت کردم. با اینکه اوضاع مالی آن روزهایم به دلیل بیماری بسیار بد شده بود که حتی پرداخت ورودی مسابقه نیز برایم بسیار سخت بود. اینکار را کردم و فرصتی را که همیشه منتظرش بودم از دست ندادم.
مسابقه شروع شد چنین مسابقه ای را از قبل ندیده بودم. به عنوان اولین مرحله سوالی بسیار سخت مطرح کردند که مطمئنم خودشان هم نمیتوانستند حل کنند. اما من آن را جواب دادم، نمرهی بالایی بدست آوردم و در گروهی که بودم کسی را ندیدم که بالاتر از من گرفته باشد. بماند که جواب دادن آن سوال هیچ جا بدردم نخورد! مراحل یکی پس از دیگری میگذشتند و حال ناخوش من هم خوب میشد. انگار جان تازهای گرفته بودم. بعد از مدتها زندگی ام رنگارنگ شده بود و این حس خیلی خوبی به من میداد. تا مرحله پایانی بیشتر کارها که در واقع باید گروهی انجام میشد توسط من انجام شد و هر مرحله نیز تیمی که من عضو آن بودم تقریبا بهترین میشد. بسیار انگیزه داشتم، آمده بودم که خودم را نشان دهم و این آخرین فرصتی بود که به خودم داده بودم.
داستان آنهشرلی و رهنشان زمانی به هم میرسد که شما از بلایی که سانسورچی بر سر کارتون آنهشرلی آورد آگاه شوید. بابالنگ درازی که اصلا بابا نبود! رهنشان هم شاید بدلیل نبود تجربه کافی در این زمینه تبدیل شد به شعر عاشقانهای که هرگز سروده نشد.
در پایان مسابقهای طولانی و سخت که در تمام مسیر آن نفر اول بودم به خاطر سلیقه یک جوان کم تجربه که شاید حتی متوجه ایدههای من هم نشده بود با ناداوری دوم شدم. هنوز هم درک نکرده ام که چگونه منی که با بیست امتیاز اختلاف برترین بودم با نیم امتیاز اختلاف دوم شدم. آن هم زمانی که در مرحله آخر هم امتیازم از همه بیشتر بود. البته این را میگذارم پای کمکاری خودم، زیرا اگر من میتوانستم اختلاف را به حدی زیاد کنم که حتی کج سلیقهگی یک نفر هم نتواند خللی در کار من وارد کند اکنون به عنوان نفر اول این نوشته را مینوشتم.
اما از باب تجربهای که بدست آوردم و حس و حال خوبی که در آن روزها باعث شد تا من به خود آیم و راهی را که گم کرده بودم پیدا کنم، این مسابقه را با شروط زیر به شمایی که مخاطب این نوشته بودید توصیه میکنم.
1- اگر سرتان درد میکند برای به چالش کشیدن خودتان و از این موضوع لذت میبرید حتما شرکت کنید.
2- اگر تاکنون هدف نداشته و یا دچار سردرگمی هستید درنگ نکرده و شرکت کنید.
3- اگر توانایی حل مسئله دارید یا احساس میکنید خلاقیت دارید حتما شرکت کنید.
چنانچه شرایط بالا را دارید و قصد دارید در این مسابقه که احتمالا بخشی از مشکلات ساختاری آن برای دور دوم حل شده باشد، شرکت کنید. توصیههای زیر را هم بخوانید.
1- در انتخاب پروژه و علیالخصوص منتور آن با وسواس زیادی عمل کنید (ضعف من در همین نکته بود).
2- در انتخاب افراد تیمتان نیز با دقت عمل کنید. اصولا یک عده بدون هدف و انگیزه، سر در هر سوراخی می کنند و پس از مدتی کوتاه به زندگی خود بازمیگردند. حساب بازکردن روی این افراد به شما لطمه میزند.
3-سعی کنید تیمی که برای مرحله نهایی انتخاب میکنید دارای هارمونی در مباحثی همچون انگیزه، خلاقیت و انرژی باشند.
4- در نهایت انرژی خود را تقسیم کرده و خودتان را برای کل مسابقه نگه دارید چرا که رهنشان یک ماراتن طولانی است.
به عنوان نتیجه گیری توصیه میکنم با توجه به نکاتی که گفتم در این مسابقه شرکت کنید و رویاهای خود را آنچنان که شایسته اش هستید زندگی کنید. با توجه به روحیه ای که در اعضای برگزارکننده رهنشان دیدم بسیار امید دارم که مشکلات دور اول آن در این دوره حل شود. به امید روزی که شایسته سالاری جای اعتقادات اشتباه را بگیرد.