اگر شهر محل سکونتمان را در پنج شش سال گذشته کمی با دقت رصد کرده باشیم؛ متوجه شیب تند افزایش تعداد کافه ها میشویم و این نشان میدهد روز به روز تعداد کافه رو ها بیشتر میشود. اگرچه حدس میزنم تعداد کافه ها رشد بیشتری از تعداد کافه روها داشته است. اما چرا بیش از قبل به کافه رفتن علاقه داریم؟ تازه وقتی قیمت بالای خوردنی های کافه را هم به این سوال اضافه کنیم؛ آنهم در اوضاع اقتصادی هر روز بدتر از دیروز! پاسخ به این سوال سخت تر هم میشود.
پاسخ این سوال احتمالا ساده و تک خطی نیست. اما من میخواهم به یکی از دلایلی که ممکن است ما را به کافه ها بکشاند اشاره کنم و آن هم تجربه ای کوتاه از یک زندگی دوست داشتنی است وقتی امکان چنین زندگی را نداریم.
کافه ها به ما فرصتی چندساعته برای تجربه ی یک زندگی دوست داشتنی میدهند.
آنچه در کافه ها تجربه میکنیم یک محیط آرام و دنج است که در آن خبری از هیچگونه هیاهو و استرس و مشغله و سر و صدا نیست؛ مگر صدای یک موسیقی آرام که روح و روانمان را صیقل میدهد. طراحی فضای کافه ها اغلب همان چیزی است که همیشه دوست داشتیم اتاقمان آنگونه باشد. در کافه ها میتوانیم ساعت ها بشینیم بدون آنکه کسی بخواهد بیرونمان کند. حتی میتوانیم چندین ساعت فکر کنیم که شخص دیگری هستیم؛با همه معیارهایی که میخواستیم باشیم. اما شرایط زندگیمان اجازه نمیدهد آنگونه باشیم.
کافه ها را میتوان به آکواریوم هایی تشبیه کرد که محیطی کوچک از فضایی مناسب برای زندگی را تامین میکنند. فضایی کوچک در زمانی کوچک اما دلخواه.
حال با این وضعیت میتوان نتیجه گرفت: هرچه فضا و اتمسفر بیرون از کافه ناخواستنی تر باشد؛ میل به حضور در کافه برای تجربه این تفاوت بیشتر میشود. همین است که این روزها بیشتر از قبل دوست داریم به کافه ها سر بزنیم.