
.
همچون صدای شکستن یخ است زیر پا، صدای شکستن انسان.
شاهد ترک برداشتن خود بودن،
که چگونه دونیمه میشوی.
اندکی مرده ،اندکی زنده، کمی آنجا ، کمی اینجا...
کوه را خستگیِ ایستادن میفرساید،
رود را خستگیِ رفتن
وانسان در میانه ی ایستادن و رفتن...
آه که عشق چه بی دریغ میفرساید، میپوساند
چقدر جهان با ما بیگانه بوده است؛
باقلبها ودستهایمان...
وقتی کسی از رفتن حرف می زند بدانید که
مدتهاست رفته!
فقط می خواهد مطمئن شود چیزی از خودش
در شما نگذاشته باشد...