صبح
در کوچه به راه بودم
دو قدم پیش از من
پسری از پدرش پرسید
زندگی چیست؟
پدرش گفت
زندگی عمر پر احساسی است
که در آن غصه و غم
شادی و عشق
همگی نقش خود می دارند
من در افکار خودم معنیش کرده بودم
زندگی عمر درازی است
که پر از سختی است
مرد این ها را نگفت
ظهر آن روز ز مردی عالم
معنیش پرسیدم
گفت زندگی خانه پر پیچ و خمی است
که قرار است
بریزد به سرت
و تو مجبوری که
همه دیوارش را
با تلاش و کوشش
استوار گردانی
و همینطور ز افراد دگر پرسیدم
زندگی چیست؟
همه با دیدگاهی
پاسخم می دادند
یادم آید دختری دم بخت
پاسخم داد
زندگی پر احساسات است
که قرار است شریک به کنارش آری
و زنی میانسال بگفت
زندگی سختی و کار و کلفتی است
خوبیش کودکانش هست و بس
من باز پرسیدم
و پرسیدم
و پرسیدم
تا
آخرین نیک جواب
زندگی را به من یاد بداد
پیرمردی که هر روز کنار بیدی مینشست
پاسخم داد و گفت
زندگی عمر درازی است
و شادی و سختی آن بسیار است
مثل کوهستان است
پر شده از عشق
شادی
غم
غصه
دلتنگی
خوشحالی
زندگی اجبار نیست
زندگی خانه ای است که باید ساختش
ولی
نیست اجبار در تنهایی
و اگر بخواهی
عشق هم تقدیر است
زندگی عمر بی تکراری است
که به اعمال تو مربوط است
زندگی لذتیست
که اگر بخواهی
می توانی
به دست آوریش
این همان معنی زندگی بود که من می خواستم
او چیز جدیدی نگفت
او فقط تکمیل کرد
او که با تجربه بود
زندگی را به من یاد بداد
پس همین فردا من بروم پیش همان کودک
و به او یاد دهم
زندگی چیست و چرا زیباییست