زبان والدین و فرزند، زبان جنگ و ستیز و دعواهای مداوم است. زبانیست که فهم آن سخت است و باور به آن دشوار. عقاید سنتی قدیمی در کنار عقاید جدید مدام در حال رقابت هستند و در آخر زور والدین است که نفرت فرزند را به همراه دارد. این مطلب را نوشتم تا خوردهای بگیرم به والدین امروز، به پدر و مادرهایی که گرچه عشق و علاقه در آنها همواره واضح بوده، اما به صدمه زدن به فرزندانشان منجر شده است.
سختگیری های پدر و مادرها بخش جدایی ناپذیر از روند تربیتی فرزندان هستند. با این مسئله همواره موافق بودم. مثالهای زیادی از عدم توجه کافی به فرزندان وجود دارد که در جامعه میبینیم. پسر و دخترهایی که دائم در محیطهای مختلف پی ولخرجی و حواشی هستند و زندگی را در بیرون رفتن با دوستان و خوشگذرانی میبینند و والدین هم با این موضوع مشکلی ندارند. سختگیریهای والدین باعث میشود تا فرزند چهارچوبهایی داشته باشد و وقتی وارد جامعه میشود، احساس نکند آسمان شکافته و از آن بیرون آمده. مسئله اینجاست که برخی والدین تفکرات قدیمی خود را در جهت تربیت فرزند نسل جدیدی خود به کار میگیرند. ساعتها درس خواندن، بیرون نرفتن، تلویزیون ندیدن و .... از برخی دیدگاهها هم میتوان با این تفکرات و سختگیری ها کنار آمد اما مسئله اینجاست که دیدگاه کلی تنها به بچه آسیب میرساند. فرزندی که چندین و چند سال از زندگیاش را در خانه گذرانده و خوشگذرانیاش تنها به خانه پدربزرگ و مادربزرگ و خاله و عمه محدود شده، نمیداند چگونه باید زندگی کند، چگونه باید ارتباط بگیرد و چه کسانی را به عنوان دوست بشناسد و از چه آدمهایی دوری کند.
کاش سختگیریها در جهت زندگی کردن بود؛ یاد میدادند که چه زندگیهایی عاقبت خوش ندارد و چه زندگیهایی دارد و از گذاشتن محدودیت و Limitهای پشت سر هم جلوگیری میکردند. به وضوح میبینم که محدودیت والدین نتیجه عکس به همراه خواهد داشت. همان پسری که چندین سال از زندگی خود را برنامه خاصی برای بیرون رفتن نداشته، ناگهان به شخصی تبدیل میشود که کل روز بیرون است و از آن طرف بوم افتاده است. پسر یا دختری که از سیگار متنفر بود، زمانی که از محدوده خود بیرون میآید به یک معتاد سیگاری تبدیل میشود که بدون توجه به سلامتی خودش دائم در حال سیگار کشیدن است. نمیگویم سیگار کشیدن عیبی دارد یا حتی مشروب خوردن اما مسئله اینجاست که مصرف و خوردن این چیزها هم حد و حدودی دارد و اگر زیادهرویها همینطور ادامه پیدا کند، نتیجه مخربی را به همراه خواهد داشت.
برخی والدین هم از نظر احساسی به فرزندان خود آسیب میرسانند. رشته توییت های زیادی در توییتر خواندهام که فرزند به شکلی غیرمستقیم سعی در توضیح نفرتش از مادر و پدرش داشته. شاید عجیب به نظر برسد اما خیلی ها در بازههای زمانی مختلف از پدر و مادر خود متنفر میشوند، به گونهای که حتی تا آخر عمر آنها را نمیبینند. چرا باید اینگونه باشد؟ چرا تعادلی در رفتار، محدودیت و تربیت والدین وجود ندارد؟ گاهاً والدینی را میبینم که تفکری مدرنتر از خود نشان میدهند و سعی در درک فرزندان خود هم دارند و این موضوع من را به فکر وا میدارد؛ چرا پدر و مادر من نباید به اینگونه باشند؟ چرا من باید این سوالات را از خودم بپرسم؟ و در آخر فرزندان هم نقش بسزایی در دعواهای خانوادگی ایفا میکنند. شیطنتهای مختلف و روی زیاد آنها که سنگ پای قزوین است، خود باعث مشکلات زیاد والدین و فرزندان هم میشود. این را نوشتم که بگویم میدانم همه چیز تقصیر والدین نیست، اما این مطلب من برای آن دسته از فرزندان و والدینی نوشته شده که با محدودیتهای به ظاهر منطقیشان، درهای جدیدی برای فرزندشان باز میکنند که شاید اگر این محدودیتها نبود، بچهشان به آن سمت کشیده نمیشد. شاید نمیخواست درس بخواند، شاید نمیخواست کار بکند، شاید نمیخواست مدام در خانه بماند، شاید میخواست خودش باشد، شاید.....