ویرگول
ورودثبت نام
میم
میمروزنامه‌نگار
میم
میم
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

از ژانویه متنفرم

برایش نوشتم «وقتی از دایره توجهش خارج میشم، انگار بچه‌ای هستم که مادرش رو وسط بازار گم کرده.» توصیفی دقیق‌تر از این نداشتم. از یکشنبه شب از دایره توجهش خارج شده‌ام باز. نیست. نه آن معنای معمول نبودن. آن مدل یونیک و منحصر به فرد «نبودن» او. از دایره توجهش خارج شدن. می‌دانم به احتمال زیاد برمی‌گردد. ساعت‌های طولانی کار کرده این مدت و خسته است. تعطیلات سال نو بوده و بین آن همه کار و نور و صدا و جشن، خدا می‌داند کجا بوده. من چیز زیادی نمی‌دانم، جز این‌که باز «نیست». ۹ روز است که آن راه ارتباطی «چک کردن عکس‌ها» هم قطع شده. می‌شناسمش، ندیده، نبوده، وقت نکرده، کنجکاو هم نبوده. مرگ اما همین کلمه آخر است. چند کلمه‌ای توضیح داده و رفته. دو سال است که وقتی «کنجکاو نیست» تا بداند چه می‌کنم، انگار ناگهان وسط یخ‌های قطب شمال ایستاده‌ام. برمی‌گردد احتمالا، توجهش را می‌گویم. گرمای آن توجه و «چطوری؟ چه خبر؟ چه می‌کنی؟» یخ‌های قطب شمال را آب می‌کند. حالا اما، خبری از گرما نیست هنوز. دور است. کار زیاد؟ سفر؟ سال نو؟ نمی‌دانم. نمی‌پرسم. فقط می‌دانم من در دایره توجهش نیستم و بعد یک هفته تاب و توانم ته کشیده. یک جمله را برایش نوشتم و درفت کردم، برای وقتی که بیاید: «وسط ترافیک، دست گذاشتم رو دستگیره در و دلم خواست در رو باز کنم و از پل بپرم پایین. تمام شب و تا امروز فکر کردم، چرا نپریدم؟» زندگی سنگین و کند می‌گذرد و من بی هیچ امیدی دوستت دارم و وزن هر چیزی صدها برابر توانم است و زمان ددلاین‌ها نزدیک است و من می‌خواستم در را باز کنم و از پل بپرم پایین. وقتی یخ‌های قطب شمال تمام شد و برگشتی، برایت می‌گویم. از ژانویه متنفرم. برگرد.

قطب شمال
۲
۰
میم
میم
روزنامه‌نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید