mnajmi
mnajmi
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

برای "سین" (یه دوست)

"سین" جان میدونم حال دلت رو ...میدونم دلت شکسته ، میدونم تنها شدی ، میدونم "الف" تنهات گذاشتت تا تو تنها این بار سنگین رو بدوش بکشی ، میدونم ، میدونم ... ولی اینو هم میدونم که تو یه دختر قوی هستی و پرانرژی که حال الانت با هیچ وقتت قابل مقایسه نیست و اگه بخوای میتونی شرایط رو عوض کنی ...فقط کافیه که بخوای ...میدونم ، بهت ایمان دارم ...تو قبلا هم ثابت کردی که میتونی تو بالا و پایین زندگیت خودت رو که هیچ ، که حتی دست یه نفر دیگه رو هم بگیری و کمکش کنی که تاب بیاره ، تحمل کنه ...

حجب و حیا من و شرم از صحبت در موردی که میدونم نیاز داری یه نفر خیلی شفاف بهت بگه و راهی رو نشونت بده ، نذاشته مستقیم باهات صحبت کنم ...میدونم این مطلب رو هم نمیخونی ( که از استوری موقت حذفت کردم که نتونی بخونی و ناراحت شی ) ولی این رو بدون که میتونی هر زمانی مثل برادر( که هیچ وقت هم نداشتی ) روی من حساب کنی ...

هیچ وقت خودت رو مقصر این مورد ندون که من میدونم چی ها گذشته بهت و به "الف"...که من بهش همیشه میگفتم که قدر زندگی ات رو بدون ، قدر "سین" رو بدون ، ...گفتم با خودت اینکار رو نکن ، که تو فقط متعلق به خودت نیستی ، متعلق به خانواده ات هم هستی ، متعلق به همسری که بهت تکیه کرده هم هستی ، ....

درکت میکنم با تمام وجود ، غمت رو با تمامی وجود حس میکنم ( نه مثل بعضی ها که وقتی رفت الان مرثیه سرایی میکنند که چی رو از دست دادیم ...مثالش همسر پسرعموم که تو مثل اون نیستی که تو جنگیدی براش که نجاتش بدی .... نشد ... میدونم نشد ...با همه وجود تلاش کردی ...ولی خب نمیشه ...بعضی چیزا رو نمیشه عوض کرد ...شاید تقدیر این بوده ، شاید باید "الف" میرفت و تو دوباره تنها میشدی تا خودت رو تو خلوتت خالص میکردی ، پوست مینداختی و مثل یه عقابی که پرهاش ریخته بقیه پرهای باقیمانده اش رو هم خودش بکنه تا دوباره پر جدید از بالهاش برویه و آماده پرواز شه ...که هدف پرواز تو تغییری نکرده ، فقط باید به خلوتت میرفتی و قدرت دوباره میگرفتی ... پس خلوتت رو برای قدرت گرفتنت استفاده کن نه مرثیه سرایی و غم گذشته خوردن،که مدیون کسی نیستی ، که همیشه با قدرت به زندگیت رنگ و نور دادی و نذاشتی اون خونه از رنگ و نور بیافته و سربالا بودی و مغرور ... که غرورت برای من هنوز هم قابل احترامه ...

بلند شو ... بلند شو ... گریه هات رو کردی ، مرثیه هات رو خوندی ، تو خلوتت عزاداری هات رو کردی ، بلند شو شمع های غمت رو خاموش کن ، پرده های تاریکی خونه ات رو کنار بزن ، بذار نور زندگی جلوه اش رو دوباره بهت نشون بده ، چهره تکیده شده ات رو نوازش کنه ، رویش دوباره کنی و زندگی تازه ای رو شروع کنی

بلند شو ... بلند شو ... به بقیه نشون بده که چقدر قوی هستی

بلند شو ...

دلنوشتهنامهدوستشروع دوباره
دل نوشته های یک نفر مهندس فنی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید