abbasali mansouri sarabi
abbasali mansouri sarabi
خواندن ۱۱ دقیقه·۲ سال پیش

اساس و بنیاد اختلاف جریان سنتی و جریان روشنفکری دینی

اساس و بنیاد اختلاف جریان سنتی و جریان روشنفکری دینی

عباسعلی منصوری

عضو هیات علمی دانشگاه رازی

این یادداشت تأملی در این پرسش است که: خاستگاه اصلی که قرائت سنتی و قرائت روشنفکری دینی را از هم متمایز می کند،چیست؟

1

اساسا و بنیاد را باید در« فهم متفاوت دو جریان از غایت و ماهیت دین و دینداری» پیگیری نمود.

آنچه دینداری سنتی را از دینداری نواندیشانه و روشنفکرانه متمایز می کند و سبب می شود که دیدگاه ایشان در بسیاری از مسائل دینی منفاوت شود،ربطی به خود آن مسائل ندارد بلکه ریشه در تلقی متفاوت ایشان از غایت و ماهیت دین و دینداری دارد.

بنابراین طرفداران این دو جریان اگر بخواهند حقیقت جویانه فهم رقیب را از مسائل مختلف دین بررسی کنند یا بخواهند یک گفتگوی واقعی و ثمر بخش با هم داشته باشند، باید هنگام بحث در هر موضوع مورد اختلاف( مثل حدود حجاب، حقوق زن،نسبت دین و سیاست و.....) به جای تلاش برای فهم و نقد ادله رقیب،تلاش کنند که پیش فرضهای کلان دین شناختی او را بشناسند و در مورد آن پیش فرضها گفتگو کنند.زیرا اختلاف این دو جریان در فهم مسائل دینی در واقع سرریز اختلاف ایشان در پیش فرض های دین شناختی‌شان است.

2

دو جریان سنتی و روشنفکری دینی در فهم چیستی و غایت دین و دینداری، دو تفاوت محوری دارند:

1- جریان سنتی، فهمی فقهی- مناسکی و کلامی از دین و دینداری دارد و جریان روشنفکری فهمی عرفانی- معنوی از دین و دینداری دارد. یادداشت مرحوم رضا بابایی با عنوان "فقه،تصوف و روشنفکری دینی" بهترین توضیح در باب این مطلب است:

«اگر بتوان برای روشنفکری دینی، تباری شناسنامه‌دار در تاریخ مسلمانان یافت، به گمان من عرفان و تصوف است.شریعتی می‌گوید مثنوی سه بار من را از خودکشی نجات داد. سروش بدون مولانا، چنین نام‌آور نمی‌شد.اگر عطار و سنایی و مولوی و محیی‌الدین را از روشنفکران دینی بگیرند، گویی جوانکی بی‌پناه را در سنگستان تنهایی رها کرده‌اند.دلدادگی روشنفکری دینی به عرفان و تصوف، بیشتر از وام او به فلسفه‌های جدید نیست؛ اما اگر فلسفه و کلام، کالبد روشنفکری دینی است، تصوف و عرفان روح آن است؛ هم آنگاه که در موضع نقد و آسیب‌شناسی است و هم آنگاه که در مقام ایجاب و آفرینش‌گری است. روشنفکران دینی، آنجا که می‌خواهند دربارۀ حقیقت ایمان و نسبت دین با آن سخن بگوید، چیزی بیش از مثنوی مولوی و منطق الطیر عطار و حدیقۀ سنایی نمی‌گویند؛ حتی اگر این کتاب‌ها را نخوانده باشند یا مذاق عرفانی نداشته باشند.همدلی روشنفکران دینی با تصوف در تعریف دین و ماهیت ایمان، فقیهان را با آنان نیز نامهربان کرده است؛ زیرا در این تعریف، صورت و ظاهر باید خود را با سیرت و محتوا هماهنگ کند؛ نه برعکس که تا کنون بوده است. دین به روایت تصوف و روشنفکران دینی، ایمان‌محور است و به قرائت فقه، شریعت‌مدار. بدین رو هر گونه سیرت‌گرایی، چه مذاق روشنفکرانه داشته باشد و چه ذوق عارفانه، صورت‌گرایی فقهی را می‌آزارد.»

فهم فقه محور از دین و فهم عرفانی و ایمان محور از دین،یک اختلاف بسیار بنیادی و عمیق است زیرا به دو دستگاه دینی متفاوت می انجامد. یعنی سبب می شود که چیزی که برای یکی مساله است برای دیگری یا مساله نباشد یا کمتر مساله باشد و چیزی که برای یکی فرع باشد برای دیگری اصل باشد و چیزی که برای یکی در حکم مقدمه باشد برای دیگری در حکم غایت باشد. همچنانکه اختلاف بین فقیه و عارف در مسائل دینی ریشه در صدق و کذب یا قوت و ضعف ادله طرفین ندارد بلکه ریشه در منظر و زاویه دید ایشان به مسائل دارد. همین امر در مورد اختلاف جریان سنتی و جریان روشنفکری دینی نیز صادق است.

2- جریان سنتی بنابر «عقلانیت سنتی»، دین و انسان و جامعه و جهان را می فهمد و روشنفکری دینی بنا بر «عقلانیت مدرن».یعنی نزاع و اختلاف جریان سنتی با جریان روشنفکری دینی در واقع نزاع و تضاد دو عقلانیت است.این دو جریان چون مسائل دین را مبتنی بر دو عقلانیت متفاوت می فهمند و تحلیل می کنند،خروجی تحلیل ایشان متفاوت می شود. تفاوت عقلانیت سنتی و عقلانیت مدرن آنچنان گسترده و عمیق است که تقریبا فهم ایشان از اکثر مسائل دین را متفاوت می کند. هر کس که به تفاوت های عمیق این دو عقلانیت التفات داشته باشد، راز اختلاف دو جریان سنتی و روشنفکری در فهم مسائل دین برایش روشن می شود.

گرچه ورود به تفاو های این دو عقلانیت در اینجا نوشتار را طولانی می کند اما به منظور فهم اجمالی این مساله در اینجا به برخی از تفاوت های اساسی این دو عقلانیت اشاره می کنم:

- عقلانیت مدرن نسبت به توانایی عقل خوشبین است. بنابراین سعی دارد که از زاویه عقل انسانی به مسائل بنگرد. اما عقلانیت سنتی به عقل بدبین و مشکوک است.

- در عقلانیت مدرن به همان میزان که بر اهمیت و توانایی عقل تاکید می شود، به محدودیت های عقل هم توجه میشود و حوزه ممکن معرفت بشری (در مقابل اموری که ورای حدود فاهمه بشری است) تبیین میشود.اما در عقلانیت سنتی گرچه بر ضعف عقل تاکید می شود اما در مقام عمل ، حقیقت جویی (در مقابل مصلحت یا کارکرد گرایی) و اندیشه متافیزیکی(در مقابل معرفت تجربی و تاریخی) جایگاه اصلی را در سپهر معرفتی انسان دارد.

- عقلانیت سنتی مبتنی بر رئالیزم خام است. یعنی اولا میپندارد که حقیقت ساده و روشن و سهل الوصـول اسـت و به همین خاطر جزم اندیش است و یقین را در تعریف علم اخذ میکند. دوما غالبا آدمـى را در کـار شـناخت منفعل و تماشاچى محض می انگارد. از اینرو اختلاف آدمیان بر سر حقیقـت را برآمـده از هوسبازی آنان میداند. اما عقلانیت مدرن مبتنی بر رئالیزم انتقادی است. یعنی اولا معتقد است که حقیقت ،پیچیـده و هـزار چهـره است .ثانیاً آدمى در مقام ادراک کـاملا منفعـل و تماشـاگر نیسـت. این تمایز سبب می شود که محصول یکی تسامح و پلورالیسم و محصول دیگیری انحصارگرایى و خشونت در مقام عمل باشد.

- عقلانیت مدرن به شدت انتقادی است و خواهان حفظ وضع موجود نیست زیرا اولا تابو گریز است و هر چیزی را در معرض اندیشه و نقد قرار می دهد. ثانیا روحیه کارکرد گرایی دارد. ثالثا معتقد است که هیچ وضعی وضع احسن نیست و ما می توانیم اوضاع را تغییر دهیم. اما عقلانیت سنتی محافظه کار است و کمتر دست به نقد های بنیادی می زند زیرا بهره کمی از این سه رویکرد دارد.

- عقلانیت مدرن رسیدن به یقین را امری بسیار مشکل و نزدیک به محال می داند لذا هم به لحاظ معرفتی شک گرا است و هم به لحاظ روانی ترس کمتری از شک و تردید دارد. اما عقلانیت سنتی هم یقین را قابل حصول تر می داند و هم به لحاظ روانی از شک و تردید، واهمه دارد.

- عقلانیت مدرن در فهم مسائل اجتماعی و دینی و انسانی نگاه تاریخی و تا حدودی غیر ذات گرایانه دارد یعنی سعی می کند که پدیده ها را در بستر زمانی و مکانی آنها فهم کند. اما عقلانیت سنتی، غالبا نگاه تاریخی را یک خطر می بیند که به نسبی گرایی در معرفت می انجامد به همین خاطر در تفسیر پدیده ها، غالبا نگاه فرا زمانی و فرامکانی دارد.

- عقلانیت مدرن، در فهم و تحلیل پدیده ها غالبا رویکرد پسینی و غیر متافیزیکی دارد. اما عقلانیت سنتی رویکرد پیشینی و تبیین متافیزیکی از امور دارد.

- در عقلانیت سنتی جوهره انسان همان قوه عاقله است اما در عقلانیت مدرن بر ساحت اراده و عواطف و احساسات به عنوان یکی یا حتی مهمترین بعد وجودی انسان تاکید می شود. شاید به همین جهت است که انسان مدرن به درد و رنج التفات بیشتری دارد و براى رفع درد و رنج تلاش مى کند

3

دو تفاوت بالا( دینداری فقهی در مقابل دینداری عرفانی و عقلانیت سنتی در مقابل عقلانیت مدرن) سبب می شود که فهم دو جریان سنتی و جریان روشنفکری دینی از ماهیت و غایت دین و دینداری چنان متفاوت شود که فهم این دو جریان در اکثر مسائل دینی با هم متفاوت می شود. مهمترین تفاوت های این دو جریان در «ماهیت و غایت دین و دینداری» عبارت است از:

1- دینداری سنتی بر حفظ فرم و صورت اصرار دارد به گونه‌ای که قالب بر محتوا غلبه پیدا می کند و نتیجه و نمود آن اصالت دادن به مرزها و کنار نیامدن با تغییرها است اما دینداری نواندیشانه بر حفظ معنا و گوهر اصرار دارد به گونه‌ای که محتوا بر قالب غلبه پیدا می کند و نتیجه و نمود آن کنار آمدن با تغییرها و عدم اصرار بر حفظ مرزها و صورت هاست.

2- دینداری روشنفکرانه رویکرد درمانگرایانه به دین دارد یعنی نبی را همچون درمانگر دردهای روحی انسان و تعالیم او را به مثابه نسخه درمانی می نگرد و درمان دردهایش را از آن طلب می کند. اما دینداری سنتی رویکرد وظیفه گرایانه به دین دارد یعنی نبی را مؤسس یک دین تارخی و نهادینه می داند و تعالیم دین را یک کتاب قانون یا راهنما می داند که انسان دیندار موظف است بر اساس آن عمل کند و در عین حال از آن مواظبت کند. این تفاوت لوازم فراوانی در دین فهمی و دینداری دارد

3- دینداری روشنفکرانه انتظار حداقلی از دین دارد و گستره آن را وسیع نمی داند و به بلوغ بشر در امور دنیوی باور دارد.حتی در اموری که آنها را جزء حوزه و گستره دین می داند و از دین در آن حوزه ها انتظار پاسخگویی دارد، از رجوع به ادیان و مذاهب و حتی منابع دیگر دریغ نمی ورزد و آن را گمراهی یا انحراف نمی فهمد.

4- دینداری نواندیشانه بر پدیده «ایمان» تاکید و تمرکز دارد و دینداری سنتی بر اعتقاد دینی و مناسک شرعی. به تعبیر دیگر در دینداری سنتی گرچه در مقام نظر به احوال درون زاد دینداری اهمیت داده می شود اما در مقام عمل آنچه اهمیت و اولویت دارد عمل به شریعت و مناسک و وفاداری به باورهای مشخص است. اما در دینداری نواندیشانه،در مقام عمل به احوال درونی دینداری اهمیت و اولویت داده می شود. و آنچه بیش از همه مهم است،کسب فضائل اخلاقی و رهایی بخشی و ویژگی های درون زاد ایمان است.

5- دینداری روشنفکرانه،دینداری را امری نقد می داند و ضمن باور به بعد اخروی و متافیزیکی ،دینداری را نوعی سلامت و بهداشت روانی می داند. ریشه این امر این است که نواندیشی دینی در دین فهمی رویکرد کارکردگرایانه دارد و دغدغه اثربخشی و فایده­مندی دارد. اما دینداری سنتی در دین فهمی رویکردی وظیفه گرایانه دارد و فهمی بده بستانی از دین دارد. در تلقی بده بستانی از دین و دینداری گویی نجات اخروی است که موضوعوعیت دارد نه خود اثر بالعفل و حاضر ایمان. این تفاوت دررویکرد،امری کم اهمیت و فرعی نیست بلکه لوازم فراوانی در دین فهمی و دینداری دارد.

6- فهم و برداشت جریان سنتی و جریان نواندیشی دینی، از متون دین بسیار متفاوت است. زیرا رویکرد این دو جریان به ماهیت متن دینی و ابزار ایشان برای فهم و تحلیل این متون متفاوت است. نواندیشی دینی اولا متن دین را متنی کاملا فرا تاریخی و کاملا غیر بشری نمی بیند ثانیا در مواجه با متن دینی هم از ابزارهای متنوع تری(مانند: مطالعات زبان شناسی،مطالعات تاریخی، مطالعات اجتماعی،مباحث هرمنوتیک، و....) استفاده می کند و هم رویکرد عقلی و نقادانه(در مقابل رویکرد اخباری و تسلیمی) بیشتری دارد.اما جریان سنتی در هر سه مورد مسیر عکس دینداری نواندیشانه را طی می کند.

7- دینداری سنتی،به شعائر و جنبه های هویت بخشانه دین که سبب تمایز دینداران از مخالفان می شود،اهمیت ویژه می دهد و دستورهای کلی و شمول گرایانه برای همه دیندران صادر می کند. اما دینداری نواندیشانه فردیت دینداران را بیشتر لحاظ می کند و برای کارکرد هویت بخشانه دین ،اهمیت بسیار کمتری قائل است.

8- دین برای انسان یا انسان برای دین:در دینداری نواندیشانه،فرد بیشتر از اینکه دغدغه اعتلای اجتماعی دین و برپایی شعائر دینی را داشته باشد، دغدغه انسان و کاستن از درد و رنج هایش را دارد. لذا در این نوع دینداری، فرد به احکام و باورهایی که خلاف وجدان و اخلاق و عرف عقلا و حکم صریح عقل باشد،تن نمی دهد و آنها را حکم دین نمی داند. اما در دینداری سنتی، انسان برای دین است و انسان و فردیت افراد و درد و رنجها و خواسته های او در اولویت دوم است. و فرد دیندار بیشتر دلنگران عقاید و دستورات دین و حکم خداست تا دلنگران انسان ها

9- دینداری نواندیشانه، دینداری معرفت اندیشانه است و دینداری سنتی ، دینداری عمل گرایانه است. یعنی در دینداری سنتی، مراد از دینداری و دین ورزی، بیشتر انجام اعمال دینی یا انجام ندادن اعمالی است که دین نهی نموده است. یعنی سلوک دیندارانه را بیشتر به معنای عمل کردن می فهمد و نقش کمتری برای نظرورزی و سلوک باطنی قائل است و ضعف در دینداری را به معنای ضعف در ناحیه عمل و تعبد می داند.

اما در دینداری نواندیشانه عنصر نظر و سلوک باطنی اهمیت و وزن بیشتری دارد. لذا فربه شدن روحیه تقلید و عدم ورزیدگی در خردورزی و ناتوانی در سلوک معرفتی را نقص در دینداری محسوب می کند

روشنفکری دینی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید