فردگرایی غربی این اندیشه را گسترش می دهد که «شما از آنچه هستید، بهترید»
موضوع: روانشناسی فرهنگی
برگردان فارسی خودمانی مقاله ای از ژورنال:
People in the U.S. Think They Are Better Than They Actually Are. People in Asia Don’t
Scientificamerican By Shinobu Kitayama on May 15, 2023
کلیدواژه ها:
توهم مثبت ، سندرم ایمپاستر ، خودویرانگری، خودحقه باز پنداری، سوگیری منفی، روانشناسی فرهنگی
حتما این مثال و شنیدید که 80 درصد جامعه فکر میکنند که 80 درصد جامعه رانندگی شون افتضاحه، ولی خودشون جزو اون 20 درصد راننده های خوب هستند!
در ادامه خواهیم داشت:
شما در مقایسه با همکارانتون چقدر توانمند هستید؟
وقتی که روانشناسان این سوال را در بررسی چند گروه از همکاران مطرح کردند، یک الگوی جالب پدیدار شد. اگر افراد در ارزیابی توانایی هاشون یک دیدگاه کاملا واقع بینانه داشته باشند، توانایی های خودشون رو در مقایسه با همکارانشون در حد متوسط می بینند. در مقابل روانشناسان به گروهی برخوردند که در ارزیابی توانایی هاشون، خودشون رو خیلی دست بالا می گرفتند و خودشون رو بهتر از چیزی که واقعا بودند می دونستند! مثلا بعضی از ستاره های سرشناس !
بهش میگن "توهم مثبت" یک سوگیری شناختی که باعث میشه احساس شایسته بودن، خوشبختی، خوش شانس تر و بهتر بودن از بقیه رو داشته باشید. این توهمات برای خیلیها کاملا عادی و منطقی بنظر میرسه. بعضی از محققان این توهمات مثبت و بهتر دانستن خودمون رو برای بقای انسانها یک ضرورت میدونن. استدلال شون هم این هست که برای دوام آوردن و گذران زندگی باید خوشبین بمونید تا بیشتر تلاش کنید و موفق بشید و عمر طولانی تری داشته باشید و بقای نسل تون رو تضمین کنید.
البته بعضی ها هم توهم مثبت ندارند و نگاهشون به توانایی های خودشون خیلی واقع بینانه تر هست. متاسفانه این افراد نسبت به کسانی که توهم مثبت رو دارند، احساس ناکافی بودن و کمبود رو تجربه می کنند. این نگرش واقع بینانه ممکنه یکی از علتهای اصلی بروز سندرم ایمپاستر imposter syndrome باشه که باعث میشه فرد خودش رو لایق موفقیت هاش ندونه و احساس اضطراب و عدم تجربه موفقیت درونی رو داشته باشه. در واقع سندرم ایمپاستر میتونه نیمه ی تاریک هنجار اجتماعی "من مثبت" باشه.
افراد مبتلا به سندرم ایمپاستر قادر به درونی کردن موفقیت نیستند. مثلا یک بازیگر ممکنه جایزه اسکار بگیره، اما از درون احساس موفقیت و شادی نداره و فکر میکنه لیاقیتش رو نداشته! ازش هم بپرسی میگه "شانسی" بود!!
اما یک نکته ی مهم در این بحث وجود داره که همه ی این شواهد مربوط به بخش کوچکی از جامعه بشری یعنی غربی هاست. خب اگه توهم مثبت واقعا برای گونه ی ما یک ضرورت تکاملی هستش پس باید یک پدیده ی جهانی باشه و در تمام جوامع نمونه هاش و ببینیم اما تحقیقات ما چیز دیگه ای میگه!
در اوایل دهه 90 میلادی منو همکارام پروژه ای رو به نام "فرهنگ و نفس" Culture and the Self آغاز کردیم و بررسی کردیم که چطور حس آدمها به خودشون در فرهنگهای مختلف می تونه متفاوت باشه. ما در فرهنگ شرق آسیا، هیچ نمونه و مدرکی از اثر " من بهتر از بقیه ام" (همون توهم مثبت)؛ پیدا نکردیم. مثلا در ژاپن وقتی از دانشجویان پرسیده شد که چه در صدی از هم سن و سالانشون در توانایی های مختلف بهتر از آنها هستند، میانگین تخمین شون حدود 50 درصد بود.
در جدیدترین تحقیقات عصب شناسی فرهنگی ما متوجه شدیم مسیرهای عصبی که از "توهمات مثبت " پشتیبانی می کنند، در بعضی از جوامع وجود ندارند. این یعنی پدیده ی "توهمات مثبت " که بیشتر روانشناسان فکر می کردند جهانی هستش، در واقع تحت تاثیر و محصول فرهنگ هر جامعه است.
بیشتر داده های روانشناختی، از یک جامعه خاص تهیه شده. یعنی جامعه ی غربی صنعتی تحصیل کرده ثروتمند و دمکراتیک. بیشتر دانشمندان روانشناسی و باقی رشته های دانشگاهی هم از همین پیشینه فرهنگی هستند. پس این که "توهمات مثبت " یک پدیده جهان شمول هستش مبنای درستی نداره.
من و همکارام برای اینکه از این دیدگاه محدود به فرهنگ غربی فراتر بریم، مستقیما پاسخ های غربی ها و شرق آسیایی ها رو با هم مقایسه کردیم. در مقاله ای که پارسال در ژورنال Experimental Psychology منتشر شد، آمریکایی ها و تایوانی ها (به عنوان نمایندگانی از جامعه غربی و آسیای شرقی) هر دو در مورد احساسات خوب یا بدشون در مواجهه با موفقیت یا شکست ، بررسی شدند. گزارش ها نشون میداد آمریکایی ها نسبت به موفقیت احساس بهتری دارند تا شکست! (درجه ی احساس خوب در هنگام موفقیت در آمریکایی ها بیشتر بود! وقتی یک آمریکایی موفق میشه مثلا 10 واحد خوشحال میشه ولی وقتی شکست میخوره فقط 4 واحد ناراحت میشه) ولی برعکس آنها، تایوانی های شرکت کننده در این تحقیق، توهم مثبت نداشته و در مورد شکست احساس بدتری دارند. ( مثلا وقتی یک تایوانی شکست میخوره 10 واحد ناراحت میشه ولی وقتی موفق میشه فقط 4 واحد خوشحال میشه!) این ممکن بخاطر "سوگیری منفی" هم باشه یعنی اینکه رویدادهای منفی تاثیرات عاطفی بسیار قوی تری روی فرد دارند تا رویدادهای مثبت.
در مرحله بعد ما یک قدم فراتر رفته و امواج مغزی افراد را در هنگام این آزمون بررسی کردیم. بطور مشخص رفتیم سراغ حجم امواج آلفا ! الگویی از فعالیت که وقتی ظاهر میشه که فرد درگیر افکار هدایت شده درونی باشه. زمانی که به آمریکایی ها گفته شد اتفاق خوبی براشون افتاده در کسری از ثانیه در مورد من درونی شون (خودشون یا نفس شون) افکاری داشتند که همون موقع ما اثر آلفا رو در امواج مغزی آنها مشاهده کردیم. این الگو نشون دهنده حجم "توهم مثبت" در آنها بود، چیزی که در مورد تایوانی ها مشاهده نشد، نه وقتی که به موفقیت هاشون فکر می کردند و نه حتی شکست هاشون؛ هیچ اثری از داشتن توهم مثبت در آنها نبود.
در فرهنگ آسیای شرقی، فروتنی و شکست نفسی یک ارزش به حساب میاد. به همین دلیل برخی روانشناسان غربی گفتن شاید نبودن توهم مثبت در این جوامع بخاطر این هستش که افراد احساسات واقعی خودشون را پنهان می کنند، تا آدم مغرور و خودپسندی بنظر نیان. اما این استدلال غلطه چون ما هیچ فعالیت مغزی اضافه ای رو مشاهده نکردیم که به پنهان کردن احساسات واقعی مرتبط باشه.
برعکس مردمان شرق، غربی ها یه ویژگی دیگه هم دارند که وقتی اتفاق خوبی رو تجربه می کنند باعث تقویت حس خوب شون میشه. آنها بطور خودبخود احساسات خوب در مورد خودشون رو به حداکثر می رسونند! چطوری؟ از طریق یک "پاسخ عصبی اتوماتیک" که در کسری از ثانیه، بصورت کاملا ناخودآگاه و بدون هیچ زحمتی اتفاق می افته! ممکن فکر کنید این واکنشی طبیعی ست، اما نه! این پاسخ عصبی اتوماتیک از "فرهنگ" میاد و طی سالیان سال اجتماعی شدن شکل گرفته. مغز در طی تکامل برای ایجاد این پاسخ عصبی اتوماتیک آموزش دیده. چراکه به فرد کمک می کنه تا با فرهنگ فردگرایی خودش (درغرب) سازگار بشه و برای پیشرفت فردی و ابتکار عمل ارزش قائل بشه. در مردم آسیای شرق چنین چیزی دیده نمیشه. به نظر میرسه در فرهنگ شرقی مردم اتفاقات رو همونطوری که براشون اتفاق می افته می پذیرند. داده های دیگه ای هم نشون میده با اینکه عزت نفس در غرب نشانه ای از انسان سالم است اما در جوامع شرق آسیا پیامد مشابهی نداره.
البته باید تفاوتهای کلی در هر فرهنگ و جامعه را درنظر بگیریم و یادمون باشه که درجه بالایی از تنوع ممکن از فردی به فرد دیگر وجود داشته باشه. مثلا بعضی از مردم غرب هم سندرم ایمپاستر رو تجربه می کنند که با توجه به تاکید شدید بر احساس مثبت نسبت به خود در فرهنگ غرب، میتونه حتی بیشتر مشکل ساز بشه. همین مثال نشون میده که نمی تونیم بگیم همه ی غربی ها یا همه ی مردم آسیای شرقی از یک الگوی مشخص پیروی می کنند. اما بطور کلی این روندها در تحقیقات، فرصتی به ما میده که بیشتر در مورد اینکه "فرهنگ" چطور مغز و رفتارهای ما رو شکل میده اطلاعات کسب کنیم.
ما فکر می کنیم تاثیر تفاوتهای فرهنگی در اثر "توهم مثبت" نمونه ای ست که نشون میده در نحوه تفسیر "نفس" ( یا همون من درونی) تفاوت فرهنگی حتی گسترده تری وجود دارد. در جوامع غربی افراد عموما خودشون رو مستقل از بقیه می دونند در نتیجه انگیزه بیشتری دارند که در مورد خودشون احساس خوبی داشته باشند. افراد سخت کار می کنند تا شایستگی و منحصر به فرد بودن خودشون رو نشون بدهند. ولی در بسیاری از فرهنگهای غیرغربی مردم خودشون رو وابسته به یکدیگر و روابط اجتماعی شون می دونند. آنها وقتی به یک جامعه بزرگتر متصل میشن احساس امنیت و محافظت شدن بیشتری دارند. از این نظر نیازی نیست فرد احساس ویژه ای نسبت به یک "من مستقل" داشته باشه.
این تفاوتها زمینه ساز سوء تفاهم ها هم میتونه باشه. مثلا ممکن غربی ها فکر کنند آسیای شرقی ها زیادی مودبانه بنظر می رسند یا یه جورایی ناسازگار و افسردهاند یا در مورد پیشرفت شخصی رفتاری دوگانه دارند. با این حال داده های ما نشون میده مردم آسیای شرقی بطور واقع بینانه و طبیعی و بدون هیچ افکار اضافه ای به رویدادها واکنش نشون میدن. یا از دیدگاه مردم آسیای شرقی، غربی ها تمایل بیهوده ای به تقویت احساسات خوب دارند که حتی رفتاری کودکانه است چرا که نشون دهنده ناتوانی درک ماهیت طبیعی در رابطه با نفس خودشون هست. درحالیکه دادهها نشون میده آمریکایی ها "من مثبت" خودشون رو تقویت میکنند چون به آنها کمک میکنه با فرهنگ فردگرایی غربی سازگاری بیشتری پیدا کنند. در مجموع با در نظر گرفتن رویکرد عصب شناسی فرهنگی ممکنه که بیشتر، از پیش فرض ها و سوگیری های فرهنگی خودمون فاصله گرفته و در نتیجه علم خودمون رو کمتر قومگرا کنیم.
انسان تنها حیوانی ست که با ایجاد و بهره گیری از قراردادهای اجتماعی و شیوه ها و معانی و نهادهای فرهنگی زنده می ماند و همه اینها نشون دهنده قدرت فرهنگ است که تکامل آن به ویژه در 10هزار سال گذشته شتاب گرفته و امروزه چندین قلمرو فرهنگی مهم رو در دنیا ایجاد کرده که تفاوتهای بسیاری با هم دارند. توهم مثبت یکی از نمونه های تنوع فرهنگی است که نشون میده "فرهنگ" شیوه ی تفکر و احساس و رفتار ما رو شکل میده. ما فرهنگمون رو می شناسیم اما هنوز به اندازه کافی قدردان عظمت آن در شکل دهی ذهن نیستیم.
به نظر شما مردم کشور ما بیشتر شبیه به کدوم فرهنگ هستند؟ فردگرایی غربی و من بهتر از بقیه ام یا شکست نفسی و جمع گرایی مردم شرق آسیا؟
پ.ن: من مترجم و متخصص در این زمینه نیستم پس این ترجمه خالی از اشتباه نیست مشتاق نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما هستم.
ارادتمند شما منصور کاظمی