به عقیده رورتی فکتها[1] مصنوعات زبان ما هستند و نه چیزهایی که دارای یک وجود مستقل و مجزا از ما باشند.
البته اشیائی با قدرتهای علی آن بیرون وجود دارند؛ اما هیچ راهی برای توصیف این فکتها جز با استفاده از زبان وجود ندارد. لذا راه خروجی از زبان وجود ندارد، و به تبع این، حقیقت نیز با زبان رابطهی تنگاتنگی دارد.
به عقیده او حقیقت نمیتواند مستقل از ذهن بشر وجود داشته باشد، زیرا جملات نمیتوانند در آن بیرون وجود داشته باشند. لذا جایی که جملهای نباشد، حقیقتی نیز وجود ندارد. چرا که جملات عناصر زبانهای انسانیاند و زبانهای انسانی آفریدههای خود انسان هستند و حقیقت نیز نمیتواند مستقل از "عمل به کارگیری زبان توسط انسان برای طرح ادعاهای خودش" وجود داشته باشد.
به عبارتی دیگر، رورتی از آنجایی که معتقد است: «حقیقت صفت جملات است نه جهان یا اشیاء»[2] و چون جدا از اعمال و فعالیت انسانها هیچ زبانی وجود ندارد، بنابراین حقایق مستقل از اعمال انسانی نمیتوانند وجود داشته باشند.
این تصویری که رورتی از حقیقت و زبان پیش روی ما قرار میدهد همان تعریف داروینیستها از زبان است؛ یعنی نگاه کردن به زبان به عنوان فراهم ساختن ابزار برای کارکردن با چیزها و جدا از این ابزارها (واژگان) که به نحو متقابل ساخته زیستبوم و دیگر انسانهاست، چیزی در خارج وجود ندارد.
این تعبیر جدید از حقیقت مستلزم کاستن از درد و رنج انسان و ایجاد همبستگی میان انسانها است.
درحقیقت، زمانی که به وجود خارجی اشیاء یا واقعیت مستقل از ما که تأثیری در منافع پراگماتیکی ما ندارد، باور نداشته باشیم، دیگر همچون گذشته درصدد کشف حقیقت عینی نخواهیم بود، بلکه به خاطر منافع عملی خود و مسؤولیتی که در قبال دیگر انسانها داریم تلاش خواهیم کرد آن واقعیت مستقل را اداره کنیم و به تعبیری، تحت کنترل خود درآوریم.
به عقیده رورتی، تعریف سنتی از حقیقت مستلزم این است که انسان را از اجتماع و مشکلات اجتماع خود دور کند، چون حقیقت (در معنای سنتی) امری غیر بشری و مستقل از جامعهی انسانی است در حالی که این تعبیر جدید از حقیقت مستلزم هدف مشترک میان افراد است. در حقیقت، منظور رورتی به عنوان یک فیلسوف پراگماتیست این است که هدف پژوهش ما نباید حقیقت عینی باشد بلکه هدف پژوهش ما بستگی به میزان مشکلاتی دارد که ما انسانها با آنها درگیر هستیم. درحالی که اعتقاد سنتی، هدف پژوهش را یک چیز مثل حقیقت عینی میدانست، رورتی با ارائهی این تعبیر جدید از حقیقت میخواهد بگوید از آنجایی که انسانها با مشکلات و مسائل مختلفی دست و پنجه نرم میکنند از اینرو اهداف پژوهش نیز مختلف خواهد بود. بنابراین درکل، هدف پژوهش و تحقیق باید کاستن مشکلات بشری و کاستن رنج آنها باشد. از دیدگاه رورتی هدف پژوهش در هر حوزهی فرهنگی، وصول به ترکیب مناسب از توافق غیرتحمیلی با اختلاف مداراآمیز است و وقتی به هدف پژوهش چنین نگریسته شود، آن امر رنگ اجتماعی و سیاسی-که امری انسانی است- به خود خواهد گرفت و نه چهرهای غیرانسانی که دیدگاه سنتی در صدد وصول به آن بود.[3] بنابراین در این فضای جدید از اندیشه تنها به دنبال شکلگیری باورهایی خواهیم بود که به همبستگی اجتماع و کاستن رنج میان انسانها کمک کند.
در مورد تفاوت حقیقت از نظر فیلسوفان سنتی و رورتی باید گفت که رورتی تفاوت میان تفسیر سنتی از حقیقت و تفسیر جدیدی که ارائه میشود را در این میداند که «اولی درصدد فراهم آوردن پایههای معرفتشناسی برای اجتماع است و این کار را از طریق تأسیس اعمال اجتماعی در چیزی انجام میدهد که خودش امری اجتماعی نیست و از آن به حقیقت، عقلانیت یا شالوده نهایی تعبیر میشود، درحالی که تعبیر همبستگی تنها به دنبال فراهم ساختن پایههای اخلاقی برای پژوهش مشترک است، یعنی آن در صدد پاسخگویی به چیزی است که آن چیز بیش از آرای اعضای جامعهی شخص نیست و این نیازی به پیشفرضهای متافیزیکی نخواهد داشت.[4] به عقیده رورتی رسیدن به شناخت حقیقی در فرهنگ افلاطونی و دکارتی و کانتی و نیز در فرهنگ مسیحیت، گریز از عالم محسوسات و رفتن به عالم روحانی تعبیر شده است. اما در فرهنگ ادبی که وی ترسیم میکند، دیگر هدف غایی در آن بالا نیست، بلکه در خود اجتماع انسان ساخته میشود و آن از طریق تخیل بشری امکانپذیر است. در این فرهنگ ادبی، ما صرفاً برای سازگاری با زیست بوم به دنبال شیوههای جدید برای صحبت کردن با یکدیگر میباشیم، اما این دلیل بر آن نیست که ما به درک بهتری از واقعیت دست پیدا کردهایم، در حقیقت آن صرفاً تغییر در نوع اظهار ما نسبت به موقعیتهای مختلف که کمالش را میسنجیم میباشد. به عقیدهی رورتی فرهنگ شاعرانه، فرهنگی است که با توجه به اینکه همهی معیارها ساختهی فرهنگاند، هدف خود را خلق ساختههای هرچه گوناگونتر و رنگارنگتر قرار میدهند.
اساس فهم ما از نظریهی «حقیقت» در فلسفهی رورتی، انتقاداتی است که او از نظریهی «تناظر صدق» به عنوان ایدهی اصلی سنتگرایان در باب مسألهی حقیقت به عمل میآورد. او بر این باور است که نظریه تناظر صدق، دیگر نظریات سنتگرایان در باب مسألهی «حقیقت» از جمله نظریهی «انسجام» را نیز در برمیگیرد. اینکه او تئوری مطابقت صدق را رد میکند به این معنا نیست که او تئوری انسجام را قبول دارد. او مدعی است که به فراسوی رئالیسم و ایدالیسم میرود،
نه حقیقت و انسجام هیچکدام بیانگر واقعیت نیستند.
پاورقی:
[1]. Facts
[2]. Lance & Olery-Hawthorne, G, The Grammar of Meaning, Cambridge, UK, Cambridge University Press,1997, p.275.
[3]. اصغری، محمد، تلقی ریچارد رورتی از حقیقت به مثابه هدف پژوهش، فصلنامهی تأملات فلسفی دانشگاه زنجان، سال اول، شماره 1، 1388، ص 56.
[4]. Guignon Charles & Hilley, David R., Richard Rorty, p.24.