سقراط فیلسوف بزرگ یونان، با شعار به خود بپرداز همشهریان آتنیاش را تشویق میکرد تا خدایانشان، ارزشهایشان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار دهند. در سال ۳۹۹ پیش از میلاد، سقراط به فاسد کردن جوانان متهم شد. اتهام دیگر او بیاعتقادی به خدایان بود. سقراط را به دادگاه فراخواندند و قضات مجازات مرگ را برای سقراط خواستار شدند. در حالی که شاگردانش پیشنهاد فرار به او میدهند، او مرگ را به فرار ترجیح میدهد. #افلاطون شاگرد او، در رسالههای #آپولوژی، کریتون و فایدون به شرح زندگی و محاکمهٔ استادش پرداختهاست. در ادامه دفاعیات سقراط را از رسالهی آپولوژی به قلم افلاطون میخوانیم.
آتنیان! نمیدانم سخنان مدعیان در شما چه اثر بخشید. من خود چنان شیفتهی گفتار دلنشین آنان شدم که بسی نماند فراموش کنم که سخن دربارهی من است.
ولی ناچارم فاش بگویم که هیچ یک از آن سخنان راست نبود. از دروغهائی که گفتند یکی مرا بیش از همه به حیرت آورد آنجا که گفتند:
به هوش باشید تا سقراط که سخنوري تواناست شما را نفریبد.
با این سخن بی شرمی را از حد گذراندند زیرا میدانستند همین که من سخن آغاز کنم نادرستی آن ادعا آشکار خواهد شد و بر همهی شما عیان خواهد گردید که من در سخنوري هیج توانائی ندارم، مگر آنکه سخنور در نظر ایشان کسی باشد که جز راست نگوید. اگر مرادشان این باشد تصدیق میکنم که سخنوري توانا هستم ولی نه مانند ایشان.
زیرا ایشان هیچ سخن راست نگفتند در حالی که از من جز راستی نخواهید شنید.
ولی آتنیان، به خدا سوگند، آنچه از من خواهید شنید خطابهای دلنشین مانند گفتار ایشان نخواهد بود که از الفاظ برگزیده و عبارات زیبا ترکیب یافته باشد. بلکه با شما به سادگی تمام سخن خواهم گفت. زیرا معتقدم که آنچه خواهم گفت موافق حقیقت است و شما نیز جز این
نمیخواهید. گذشته از این شایستهی من نیست که با این سالخوردگی چون جوانی نورسیده در برابر شما خطابهای پر آب و تاب بخوانم.
پس آتنیان، اگر در دفاع خود همان گونه سخن بگویم که همواره در میدان شهر و کنار میزهاي صرافان گفتهام و بسیاري از شما شنیدهاید، عجب مدارید و هیاهو مکنید. زیرا من، با اینکه هفتاد سال از عمرم گذشته، نخستین بار است که به دادگاه آمدهام و از این رو به زبان اینجا آشنا نیستم. همچنان که اگر بیگانه بودم و به زبان شهر خود سخن میگفتم بر من خرده نمیگرفتند اکنون نیز بر شیوهی بیانم خرده مگیرید بلکه تنها بدان توجه کنید که آنچه میگویم راست است یا نه. زیرا وظیفه قاضی تمیز دادن حق از باطل است و وظیفه سخنگو راستگوئی است.
آتنیان! نخست باید در برابر تهمتهائی که مدعیان دیرین بر من نهادهاند از خود دفاع کنم و آنگاه به گفتههای مدعیان تازه بپردازم، زیرا گروه نخستین دیرگاهی است که از من به شما شکایت کردهاند و با اینکه هرگز سخنی راست نگفتهاند از آنان بیش از آنیتوس و هواخواهانش بیم دارم هر چند اینان نیز خطرناکاند.
مدعیان دیرین در زمانی از من شکایت
آغاز کردهاند که شما هنوز کودك بودید، و گفتهاند سوفیستی هست سقراط نام که میکوشد به اسرار آسمان و زیرزمین پی ببرد و میتواند بد را نیک جلوه دهد. خطر آنان براي من بیش از خطر مدعیان کنونی است زیرا هر که سخنشان را شنیده زود معتقد شده است که کسی که در پی دست یافتن به آن گونه رازهاست بیگمان منکر خدایان است. آن مدعیان بسیارند و آن سخنان را هنگامی به شما گفتهاند که یا کودك بودید یا در آغاز جوانی. از اینرو گفتههای ایشان را زود باور میکردید و من حضور نداشتم تا از خود دفاع کنم. بدتر اینکه آنان را نمیشناسم و نمیتوانم بگویم کیانند، مگر آنکه برحسب اتفاق شاعری کمدینویس در میانشان باشد.
در برابر آن گروه که بعضی از روي کینه و دشمنی مرا بدنام ساختهاند و برخی دیگر دروغهاي بدگویان را باور کرده و آنگاه به بدگوئی از من پرداختهاند نمیدانم چگونه از خود دفاع کنم زیرا نه میتوانم یکی از آنان را به دادگاه بیاورم و نه گفت و شنودي با آنان بکنم بلکه ناچارم با انبوهی از اشباح و سایهها دربیفتم و پرسشهائی کنم بیآنکه پاسخی بشنوم.
پس قبول کنید که دو نوع مدعی دارم. یکی آنان که سالها پیش در بدنام ساختن من کوشیدهاند و دیگر اینان که امروز بر من اقامهی دعوي کردهاند. از اینرو نخست باید به تهمتهای مدعیان پیشین پاسخ دهم زیرا شما ادعاي ایشان را پیش از شکایت مدعیان کنونی شنیده و با توجهی بیشتر به آن گوش دادهاید.
اینک میکوشم در این فرصت کوتاه گمان بدي را که از دیرباز به من پیدا کردهاید از دل شما بزدایم و آرزو دارم در این کوشش کامیاب شوم و از دفاع خود نتیجهاي بدست آورم زیرا این هم به صلاح من است وهم به سود شما. ولی میدانم که این کار بس دشوار است و نمیدانم از عهدهی آن برخواهم آمد یا نه. به هر حال وظیفهی من این است که به فرمان قانون گردن نهم و از خود دفاع کنم. نتیجه را به خواست خدا واگذار میکنم.
پس بگذارید تهمتی را که از دیرباز سبب بدنامی من شده است و ملتوس پایهی ادعاي کنونی خود قرار داده، به یاد بیاورم. مدعیان دیرین من چه گفتند؟ اگر سخنان ایشان را به صورت ادعا نامهای درآوریم مضمون آن چنین خواهد بود:
سقراط رفتاري خلاف دین پیش گرفته و در پی آن است که به اسرار آسمان و زیر زمین پی ببرد. باطل را حق جلوه میدهد و این کار را به دیگران نیز میآموزد.
مضمون افتراي آنان تقریبا چنین است و شما که کمدي آریستو- فانس را تماشا کردهاید میدانید که در آن مردي سقراط نام به روي صحنه میآید و مدعی میشود که میتواند پرواز کند و کارهاي بیمعنی دیگري از همین دست انجام میدهد، در حالی که روح من خبري از آن کارها ندارد. مرادم از این سخن آن نیست که اگر کسی چنان دانشی داشته باشد تحقیرش کنم. زیرا امثال ملتوس فراوانند و نمیخواهم هر روز یکی از آنان این سخن را بهانه سازد و دعوائی تازه برمن کند. بلکه میگویم که من هرگز گرد آن گونه کارها نگشتهام و شما خود گواه درستی این سخنید. بسیاري از کسان که در این دادگاه حضور دارند بارها سخنان مرا شنیدهاند. اگر یکی گواهی دهد که تاکنون سخنی دربارهی آن
مسائل از من شنیده است حق دارید دعوي ملتوس را بپذیرید و مرا محکوم کنید. از همین جا میتوانید دریافت که ادعاهاي دیگري هم که دیگران میکنند تا چه اندازه درست است. نه در آن ادعاها حقیقتی هست و نه در اینکه میگویند من به تربیت جوانان میپردازم و از این راه پول به دست میآورم.
بیگمان بسیار پسندیده است اگر کسی بتواند مانند گرگیاس لئونتینی یا پرودیکوس کئوسی یا هیپیاس الیسی مردمان را تربیت کند. اینان مردانی هستند که از عهدهی تربیت دیگران میتوانند برآیند. از این رو هر روز از شهري به شهري میروند و با سخنان دلنشین جوانان را مفتون خود میسازند و بر آن میدارند که از معاشرت هموطنان خود دست بردارند و با پرداخت مزد و قبول منت در حلقهی درس آنان در آیند، در حالی که همان جوانان هر کدام از هموطنان خود را که بخواهند به آسانی به استادي بگزینند و در پرتو همنشینی او، از تربیت برخوردار شوند بیآنکه در برابر این خدمت مزدي بپردازند. حتی شنیدهام در شهر ما نیز مردي از پاروس سکنی گزیده است و بدین پیشه اشتغال دارد.
چند روز پیش کالیاس پسر هیپونیکوس را دیدم. پولی که این مرد تا کنون به سوفیستها داده بیش از مجموع پولهائی است که دیگران دادهاند.
به او گفتم: کالیاس گرامی، اگر پسران تو کره اسب یا گوساله بودند و میخواستی کسی را پیدا
کنی که با دریافت مزد آنان را بپرورد و بزرگ کند، بیگمان براي این منظور مهتر یا دهقانی بر میگزیدی. اکنون که فرزندان تو آدمیزادهاند کدام کس را براي آموزگاري آنان در نظر گرفتهاي تا بتواند قابلیت انسانی را به آنان بیاموزد؟
چون تو دو پسر داري، گمان میکنم دراینباره نیک اندیشیده باشی. سرانجام کسی یافتهای که از عهدهی آن کار برآید؟
گفت: البته.
گفتم: کیست؟ از کجا آمده است و چه مزد میگیرد؟
گفت: ائنوس پاري است و پنج مینه میگیرد.
گفتم: اگر او به راستی از آن هنر بهره دارد و بدین ارزانی درس میدهد، مرد نیکبختی است. من نیز اگر آن توانائی را داشتم به آن مباهات میکردم.
ولی، آتنیان، افسوس که من از آن فن بیبهره ام و آن توانائی را در خود نمییابم.
#فلسفه_در_پاورقی
ادامه دارد