آیلین مرندی
آیلین مرندی
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

مذهب اصالت عمل / پراگماتیسم / عمل‌گرائی

چارز سندرز پیرس و جان دیویی و ویلیام جیمز
چارز سندرز پیرس و جان دیویی و ویلیام جیمز


#عمل‌گرایی یا #پراگماتیسم Pragmatisme،

سنتی فلسفی است که "کلمات و افکار" را ابزارهایی برای "پیش‌بینی، حل مسئله و کنش" می‌داند،

و این ایده که کارکرد اندیشه بازنمایی یا بازتاب واقعیت است را رد می‌کند.

عملگرایان عنوان می‌کنند که بیشتر موضوعات فلسفی- همچون ذات دانش، زبان، مفاهیم، معانی، اعتقادات و علوم- را در قالب کارکردهای عملی و موفقیت‌شان بهتر می‌توان نگریست.

این سنت فلسفی در ایالات متحده آمریکا در سال ۱۸۷۰ آغاز شد. منشأ آن اغلب به فلاسفه‌ای همچون چارلز سندرز پیرس، ویلیام جیمز و جان دیویی منتسب می‌شود. بعدها پیرس عمل‌گرایی را در "قاعده عمل‌گرایی" این‌طور توصیف کرد:

«اثرات عملی اغراض یا عینیتی که مفهوم‌سازی می‌کنید را در نظر بگیرید. آن گاه، مفهوم‌سازی شما از آن اثرات همان مفهوم‌سازی شما از آن عینیت است».

در بعضی تحقیقات عمل‌گرایی یکی از پارادایم‌های رقیب با پارادایم تفسیری تلقی شده و به این ترتیب این دیدگاه‌ها دوگانه تحقیقات اثبات‌گرایی و ضد اثبات‌گرایی را زیر سؤال می‌برند.

پراگماتیسم به معنی فلسفه اصالت عمل است؛ ولی در سیاست بیشتر واقع‌گرایی و مصلحت‌گرایی معنی می‌دهد.

پراگماتیسم روشی در فلسفه است که با اعتراف به غیرممکن بودن اثبات بعضی مسائل، آن‌ها را با توجّه به کاربردشان در زندگی انسان می‌پذیرد. طرفداران این شیوه، خود را عمل‌گرا و متسامح می‌دانند.

از دیدگاه پراگماتیسم،

کلیه تصورات، مفاهیم، قضاوت‌ها و نظرات ما قواعدی برای «رفتار» (پراگمای) ما هستند، اما «حقیقت» آن‌ها تنها در سودمندی عملی آن‌ها برای زندگی ما نهفته‌است.

از دیدگاه پراگماتیسم، معیار #حقیقت، عبارت است از سودمندی، فایده، نتیجه و نه انطباق با واقعیت عینی. در واقع حقیقت هر چیز به وسیلهٔ نتیجه نهائی آن اثبات می‌شود.

دولت‌مردان و سیاست‌مدارانِ «پراگماتیست» به کسانی اطلاق می‌شود که امکانات عملی و مصلحت روز را بر معتقدات خود مقدم می‌شمارند و به عبارت دیگر برای پیشرفت مقاصد خود یا ماندن بر مسند قدرت، انعطاف نشان می‌دهند.

ویلیام_جیمز در کتاب پراگماتیسم این‌طور می‌نویسد:

«این اصطلاح ”پراگماتیسم“ از واژهٔ یونانی [πραγμα] به معنای کنش مشتق شده‌است؛ که واژه‌های «عمل» و «عملی» در زبان ما نیز از آن می‌آیند. #چارلز_سندرس_پیرس در سال ۱۸۷۸ میلادی آن را وارد فلسفه کرد. آقای پیرس در مقاله‌ای تحت عنوان «چگونه ایده‌های خود را وضوح بخشیم» در نشریهٔ «ماهنامهٔ دانش عامه» در ماه ژانویهٔ آن سال بعد از اشاره به این امر که باورهای ما در واقع قواعدی برای کنش‌اند، گفت که برای بسط معنای یک اندیشه/باور، ما تنها بایستی تعیین کنیم آن اندیشه/باور چه رفتاری را موجب می‌شود: در نظر ما آن رفتار تنها معنای آن باور/اندیشه است؛ و حقیقت آشکار در پس تمایزات فکری ما، هر چقدر هم باریک و ظریف، این است که صرفاً آنهایی‌شان به کار می‌آیند که مشتمل بر تفاوتی احتمالی در عمل باشند؛ بنابراین، اگر بخواهیم نسبت به شیئی/ابژه‌ای به وضوح کامل در افکارمان دست یابیم، صرفاً بایستی بررسی کنیم که آن شیئی/ابژه منشأ چه تأثیرات قابل تصوری بر عمل می‌شود—چه تأثیراتی را بر حواس باید از آن انتظار داشته باشیم، و برای چه عکس‌العمل‌هایی باید خود را آماده کنیم. پس تصور ما از این تأثیرات، خواه بلاواسطه یا با فاصلهٔ زمانی، در نظر ما از آن شیئی/ابژه است؛ اگر آن تصور اصولاً معنای ایجابی‌ای داشته باشد»

این اصل پیرس است، اصل #پراگماتیسم. این اصل تقریباً به مدت بیست سال از سوی همه نادیده گرفته شد، تا اینکه من، در سخنرانی‌ای در انجمن فلسفی پروفسور هوویسون در دانشگاه کالیفورنیا، آن را دوباره پیش کشیدم…

کتابِ

"پراگماتیسم، نامی تازه برای برخی طرق اندیشیدن، مطالعات همگانی در فلسفه"

Prognatism, a New Name for some Old Ways of Thinking: Popular Lectures on Philosphy

که در ۱۹۰۷ انتشار یافت، مجموعه‌ای از سخنرانی‌هایی است که ویلیام جیمز، در ۱۹۰۶–۱۹۰۷ ایراد کرده‌است.

#پراگماتیسم از کلمه یونانی «پراگما» به معنای عمل است، و کلمه‌ای است که نخستین بار چارلز پیرس انگلیسی در مقاله معروفش با عنوان چگونه می‌توان افکار خود را روشن ساخت یا "چگونه ایده‌های خود را وضوح بخشیم" به کار برده‌است.

پیرس در این مقاله ثابت می‌کند که برای شکافتن یک فکر کافی است که به تعیین رفتاری که این فکر برمی‌انگیزد، بپردازیم.

این اصل که بیست سال بعد ویلیام جیمز بحث دربارهٔ آن را از سر می‌گیرد در اندک زمان به نحو گسترده‌ای رواج می‌یابد. دقیق‌تر بگوییم، اصطلاح «پراگماتیسم» فقط به این جریان که در دهه‌های آخر قرن نوزدهم مخصوصاً به همت جیمز (https://t.me/Sophy_footnoote/182)و دیویی اروپا را فرا گرفت اطلاق می‌شود.

جیمز از این اصل آغاز می‌کند که هیچ‌یک از نظام‌های فلسفی که تا این زمان پیشنهاد شده‌است، قانع‌کننده نیست، زیرا مذهب اصالت تجربه غیرانسانی و غیردینی است و مذهب اصالت عقل از صفت عینی عالم واقع غافل است. «هیچ نظریه‌ای نسخه مطلق واقعیت نیست»؛ همه نظریه‌ها جنبه سودمندی دارند و بیشتر صورت‌های ذهنی سازگاری با واقعیت‌اند تا جلوه‌ها و پاسخ به معمایی که از سوی الوهیت طرح شده‌است. مذهب اصالت عمل تنها فلسفه‌ای است که در دسترس آدمی است، زیرا سعی ما در راه شناخت در هر قدم بر اثر ترجیحات و منافع و نیازهای ما تحریض و هدایت می‌شود. به همین جهت، جیمز به جای این‌که اصل فکری و عقلی کاملاً غیرشخصی را ملاک #حقیقت انگارد، فلسفه‌ای را می‌پذیرد که با احتیاجات و خواسته‌های ما مطابقت دارد. برطبق اصول "مذهب اصالت عمل"، هرگاه نتایج فرضیه‌ای در زندگی سودمند باشد نمی‌توان آن را طرد کرد. بدین ترتیب در شیوه تفکر ما،

امر حقیقی و درست تنها آن چیزی است که در شیوه عمل مناسب باشد.

#حقیقتِ "یک تصور" صفتی از "آن تصور" نیست، بلکه حقیقت بر تصور ما «فرود می‌آید»، و آن‌گاه تصور حقیقی می‌شود و حقیقت خود را از حوادث می‌گیرد؛ بنابراین، فلسفه امر حقیقی را مشاهده نمی‌کند، بلکه آن را خلق می‌کند:

«ما قطعه‌ای از سنگ مرمر را دریافت می‌کنیم، اما مجسمه را ما خود می‌تراشیم.»

ملاحظه می‌کنیم که در این شرایط، جیمز در تاریخ فلسفه تنها میان مزاج‌های فردی تعارضی می‌بیند که از ظریف (مذهب اصالت عقل) به وحشی (مذهب اصالت تجربه) ادامه دارد؛ بنابراین، مذهب اصالت عمل به جای جستن انسجام مطلق سعی دارد که برخوردهای میان مکاتب مختلف را تعدیل کند. این فلسفه توانسته‌است نوعی عرفان ملموس باشد که معرفت را صورت ساده‌ای از سازگاری حیاتی می‌بیند؛ با این همه، هدف آن عالی‌تر است و می‌خواهد ضابطه عمل را به مقام ضابطه عینی ارتقاء دهد.

به همین جهت، فلسفه عملی به نوعی فلسفه انسانی (اومانیسم) تعبیر می‌شود که فرق دقیق آن برحسب آرمان زندگی فلاسفه مختلف که مبلغ آن‌اند، متغیر است. در نظر جیمز، این مکتب رنگ فلسفه روحی (اسپیریتوئالیسم) به خود گرفته‌است.

#فلسفه_در_پاورقی

.


پراگماتیسمفلسفهفلسفه در پاورقیعمل گرائیاصالت عمل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید